پارت دستام از بس نوشته بودم درد میکردن
پارت ¹⁴: دستام از بس نوشته بودم درد میکردن....
(ساعت ۹:۴۵)
(شیوسپر🐺🖤)
دیگه آخراشه...
امروز خانم ـمون خیلی بهمون مشق داده بود....
دیگه آخراش بود که.....
شدو:(شیوسپر بیا شام)
خبببببب..... گشنم بود ولی هنوز مشقام مونده بود
از اتاقم اومدم بیرون.... از پله های اومدم پایین و رفتم تو حال و بعد هم رفتم تو آشپز خونه...
بوی غذا خیلی حس خوبی داشت....
گفتم:(آخجون تن ماهییییییییی)
خب... باید بگم من تن ماهی جزو غذاهای مورد علاقمه
نشستم سر میز شام
شروع کردم به خوردن غذا....
شدو:(یادش بخیر....)
ویسپر:(چیو؟)
شدو:(کلارک رو یادته..... خیلی تن ماهی دوست داشت...)
به بابا نگاه کردم، گفتم:(کلارک کیه؟)
شدو بهم نگاه کرد:(یکی از دوستام..... خببب... باید بگم جرم شناسه... باید بگم مثل پسرمون میمونه... حتما یه بارم که شده باید ببینیش.... و.... اگه بشه این چند روز که من و مامان ویسپر سر کاریم و تو، خونه تنهایی تورو ببرم خونش....)
چیزی نگفتم، ادامه غذامو خوردم
(یک ربع بعد، ساعت ۲٠:٠٠)
(شیوسپر🐺🖤)
غذامو خورده بودم و داشتم مشقامو مینوشتم....
یک کلمه دیگه، یکی دیگه، دیگه دیگهههههه
گفتم:(و تماممممم)
برنامه ی فردامو جمع کردم....
گفتم:(گرگی کو؟)
یکم دنبالش گشتم، ولی پیداش نکردم
یهو یادم اومد که زیر تخت گذاشتمش
از زیر تخت برداشتم
به اتاقم زل زدم، خیلی بهم ریخته بود....
یکم چیز میزارو مرتب کردم، البته فک نکنم به اینکه وسایلارو یه گوشه بزاری بگن"مرتب کردن" ولی خب خیلی خوابم میومد.....
دستام از بس نوشته بودم درد میکردن....
سرم هم درد میکرد
و خب بدتر از همه..... یکم سرما خورده بودم
روی تخت دراز کشیدم....
کم کم.... خوابم برد...
ادامهـ دارد.....
بقیه پارت های رمان: https://wisgoon.com/c/1920495/
#سونیک#شدو#آرت#آرتیست#نقاشی#نقاش#ادیت#اینشات#اوسی#رمان#داستان#کمیک
(ساعت ۹:۴۵)
(شیوسپر🐺🖤)
دیگه آخراشه...
امروز خانم ـمون خیلی بهمون مشق داده بود....
دیگه آخراش بود که.....
شدو:(شیوسپر بیا شام)
خبببببب..... گشنم بود ولی هنوز مشقام مونده بود
از اتاقم اومدم بیرون.... از پله های اومدم پایین و رفتم تو حال و بعد هم رفتم تو آشپز خونه...
بوی غذا خیلی حس خوبی داشت....
گفتم:(آخجون تن ماهییییییییی)
خب... باید بگم من تن ماهی جزو غذاهای مورد علاقمه
نشستم سر میز شام
شروع کردم به خوردن غذا....
شدو:(یادش بخیر....)
ویسپر:(چیو؟)
شدو:(کلارک رو یادته..... خیلی تن ماهی دوست داشت...)
به بابا نگاه کردم، گفتم:(کلارک کیه؟)
شدو بهم نگاه کرد:(یکی از دوستام..... خببب... باید بگم جرم شناسه... باید بگم مثل پسرمون میمونه... حتما یه بارم که شده باید ببینیش.... و.... اگه بشه این چند روز که من و مامان ویسپر سر کاریم و تو، خونه تنهایی تورو ببرم خونش....)
چیزی نگفتم، ادامه غذامو خوردم
(یک ربع بعد، ساعت ۲٠:٠٠)
(شیوسپر🐺🖤)
غذامو خورده بودم و داشتم مشقامو مینوشتم....
یک کلمه دیگه، یکی دیگه، دیگه دیگهههههه
گفتم:(و تماممممم)
برنامه ی فردامو جمع کردم....
گفتم:(گرگی کو؟)
یکم دنبالش گشتم، ولی پیداش نکردم
یهو یادم اومد که زیر تخت گذاشتمش
از زیر تخت برداشتم
به اتاقم زل زدم، خیلی بهم ریخته بود....
یکم چیز میزارو مرتب کردم، البته فک نکنم به اینکه وسایلارو یه گوشه بزاری بگن"مرتب کردن" ولی خب خیلی خوابم میومد.....
دستام از بس نوشته بودم درد میکردن....
سرم هم درد میکرد
و خب بدتر از همه..... یکم سرما خورده بودم
روی تخت دراز کشیدم....
کم کم.... خوابم برد...
ادامهـ دارد.....
بقیه پارت های رمان: https://wisgoon.com/c/1920495/
#سونیک#شدو#آرت#آرتیست#نقاشی#نقاش#ادیت#اینشات#اوسی#رمان#داستان#کمیک
- ۸.۸k
- ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط