نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد یک روز

نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز، او با صاحبکار خود موضوع را در میان گذاشت.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند.
صاحب کار از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی پذیرفت.
برای همین به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار، برای دریافت کلید این آخرین کار، به آن جا آمد.
صاحب گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سال های همکاری!
نجار، شوکه شد و بسیار شرمنده شد
این داستان ماست. ما زندگیمان را می سازیم. هر روز می گذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که می سازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه می فهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم


داستان های کوتاه 📚 📚 📚
دیدگاه ها (۵)

زبـانـت معـمار اسـتو حـرف ھایـت خـشت خـام،مـبادا کـج بچـینی ...

ما را سر باغ و بوستان نیستهرجا که تویی تفرج آن‌جاست#سعدیعصر ...

در نروژ در بعضی از خانه‌هایی که درخت سیب دارند رسمی وجود دار...

☘ 🌺 ☘ 🌺 ☘ 🌺 ☘ 🌺 ☘ 🌺 ☘ 🌺 ☘ 🌺 ☘ 🌺 🌺 خیلی قشنگه حتما بخوانیدشخص...

🔻شهرام_جزایری در سال ۱۳۸۰ اعلام کرد اندازه قیمت ۲۷۰۰ سکه طلا...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

🌹🔘 داستان کوتاهبلدرچینی در مزرعۀ گندم لانه ساخته بود.او همیش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط