(فلش بک، ۱۳ سال پیش)
(فلش بک، ۱۳ سال پیش)
"ولی من واقعا دوست دارم زودتر برم. مهارت هایی که باید رو هم کامل یاد گرفتم. پس مشکل چیه؟"
پدرش با ابروهای گره خورده گفت: "مشکل اینه که تو سنت کمه. نباید با ۱۴ سال وارد مافیا بشی."
دختر با حالت قهر بازوهایش را در هم کرد. مادرش که این ناراحتی را دید، گفت: "پدرت فقط نگرانته و درست میگه. هنوز برای این کارها به اندازه کافی بزرگ نشدی پس لطفا لجبازی نکن و شامت رو بخور."
ولی او با گفتن "الان میل ندارم." از میز فاصله گرفت و وارد اتاقش شد. هیچ کس حس آیریس را درک نمیکرد. او نمیخواست تنها برای لجبازی و داشتن مهارت های لازم در این سن وارد مافیا شود. دلیل آیریس مهم تر از تصور آنها بود. خیلی مهم تر...
با صدای در دفتر از افکارم خارج شدم و اجازه ورود دادم.
"باید با شما و رئیس درمورد یه چیزی حرف بزنیم و تصمیم بگیریم."
ویلیام، مشاور مافیا، این رو گفت و بعد از تئودور و آلبرت که در جایگاه معاون بود، وارد شد و در مشکی و بلند رو بست.
دیشب یهویی برامون مهمون اومد و نشد بنویسم. در عوض براتون یه متن اضافه میذارم😁 (حواسم هست که هنوزم حمایت کمه ها)
MH🤍
"ولی من واقعا دوست دارم زودتر برم. مهارت هایی که باید رو هم کامل یاد گرفتم. پس مشکل چیه؟"
پدرش با ابروهای گره خورده گفت: "مشکل اینه که تو سنت کمه. نباید با ۱۴ سال وارد مافیا بشی."
دختر با حالت قهر بازوهایش را در هم کرد. مادرش که این ناراحتی را دید، گفت: "پدرت فقط نگرانته و درست میگه. هنوز برای این کارها به اندازه کافی بزرگ نشدی پس لطفا لجبازی نکن و شامت رو بخور."
ولی او با گفتن "الان میل ندارم." از میز فاصله گرفت و وارد اتاقش شد. هیچ کس حس آیریس را درک نمیکرد. او نمیخواست تنها برای لجبازی و داشتن مهارت های لازم در این سن وارد مافیا شود. دلیل آیریس مهم تر از تصور آنها بود. خیلی مهم تر...
با صدای در دفتر از افکارم خارج شدم و اجازه ورود دادم.
"باید با شما و رئیس درمورد یه چیزی حرف بزنیم و تصمیم بگیریم."
ویلیام، مشاور مافیا، این رو گفت و بعد از تئودور و آلبرت که در جایگاه معاون بود، وارد شد و در مشکی و بلند رو بست.
دیشب یهویی برامون مهمون اومد و نشد بنویسم. در عوض براتون یه متن اضافه میذارم😁 (حواسم هست که هنوزم حمایت کمه ها)
MH🤍
۲.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.