مُعتادِاندوھ نشوید ..
مُعتادِاندوھنشوید ..
انگار معتاد شده باشم به اندوه، وقتی
برای مدتی خبری از آن نیست به خودم
میگویم یک چیزی کم است،
یک چیزی
سَرِجایش نیست، همهی آن روزهایی که
تصمیم گرفته بودم کمتر با کسی درباره
چیزهایی که تویِ این گودال رخ میدهد
صحبت کنم
گوُدالْ، جایی برایِ خودش
باز کرده بود و انباشتـه شده بود از تنھا
داراییِ آن سالھایم؛ اندوه !!
مثل برفی
کھ میان دو کوه مانده . .
غصهها ذوب
میشوند ولی رد بودنشان میماند لکهای
در زندگیِ تو،
خاکستری و سرد که اگر
نباشد دلتنگش میشوی مثلِ دیوانهای
در مھتاب..
انگار معتاد شده باشم به اندوه، وقتی
برای مدتی خبری از آن نیست به خودم
میگویم یک چیزی کم است،
یک چیزی
سَرِجایش نیست، همهی آن روزهایی که
تصمیم گرفته بودم کمتر با کسی درباره
چیزهایی که تویِ این گودال رخ میدهد
صحبت کنم
گوُدالْ، جایی برایِ خودش
باز کرده بود و انباشتـه شده بود از تنھا
داراییِ آن سالھایم؛ اندوه !!
مثل برفی
کھ میان دو کوه مانده . .
غصهها ذوب
میشوند ولی رد بودنشان میماند لکهای
در زندگیِ تو،
خاکستری و سرد که اگر
نباشد دلتنگش میشوی مثلِ دیوانهای
در مھتاب..
۵۸.۷k
۰۵ بهمن ۱۴۰۰