معتاداندونشوید

مُعتادِاندوھ‌نشوید ..
انگار معتاد شده باشم به اندوه، وقتی
برای‌ مدتی خبری از آن نیست به خودم
می‌گویم یک چیزی کم است،
یک چیزی
سَرِجایش نیست، همه‌ی آن روزهایی که
تصمیم گرفته بودم کمتر با کسی درباره
چیزهایی که تویِ این گودال رخ می‌دهد
صحبت کنم
گوُدالْ، جایی برایِ خودش
باز کرده بود و انباشتـه شده بود از تنھا
داراییِ آن سال‌ھایم؛ اندوه !!
مثل برفی
کھ میان دو کوه مانده . .
غصه‌ها ذوب
می‌شوند ولی رد بودنشان میماند لکه‌ای
در زندگیِ تو،
خاکستری و سرد که اگر
نباشد دل‌تنگش میشوی مثلِ دیوانه‌ای
در مھتاب..
دیدگاه ها (۲)

گاهی اوقات هه چیز دست به دست ِ هم میدن تا تو رو غرق در خاطرا...

بهش گفتم چرا نمیری عینکتو برداری و چشاتو لیزر کنی؟ گفت تو نم...

_مگذار دیگران نامِ تو را بدانند -!همین زلالِ بۍ‌ڪرانِ چشمانت...

بغل یه نقطه اوج داره. اونجا که یه نفس عمیق تو گردنش میکشی. ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط