شب تن پوش ست از خیال تو

شب تن پوشے ست از خیال تو
آن جا ڪه یادت قرار از
پهنه ے خواب هایم مے رباید
و لبریز از لمس تماشایت
شعرهایم به سمت
ِآغوشت سُر مے خورند
در پشت پرچین سڪوت بر دلتنگے هایِ
تلنبار شده ام تڪیه مے ڪنم
و به‌ بلنداے نبودنت
دوست داشتنت را فریاد مے زنم
باز شب مے رسد و من گم مے شوم
در آشوبگرے خیالت میان شعر
و در خلسه ے آغوشت چشم بر تمامِ
شب هاے نبودنت مے بندم ....
دیدگاه ها (۳)

تو پیچک باش به دورِ بازوانممنم میبوسمت تا میتوانم

در ڪنارت مے شود با چاے هم #مستے ڪنےگر توام مانند من با ...

آدم از عشق چه میخواهد به جز قلبی که برایش بتپد به جز نگاهی ک...

نمی توانم نبودنت را بلد باشم یاد بگیرم و تمرین کنممن برای خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط