پارت۳🍷❤️

پارت۳🍷❤️

که یهو همون پسره نشست جلو رئیسمون (علامت رئیس بورا&)
&:میخوای بازی کنی (جدی)
تهیونگ:اره (بم)
&:خوب شرط سر کدوم از برده هام
تهیونگ:این (دستشو به سمت بورا گرفت)
&:اون اگر اونو میخوای باید سر دوستش هم شرط ببندی
تیونگ:باشه دوتاشون(بم)
بازی شروع شد خیلی استرس داشتم
داشتیم میمردیم از استرس
<پرش زمانی به ۱۰مین بعد>
وووووووووو اون پسره برد اه
&:چیشد
ته:بردم بریم
&:چیو بریم بچه ها بگیریدش
همه به اون پسره حمله کردن اون پسره هم همشونو زد بعدم رفت یک تیر تو سر رئیسمون خالی کرد بعدم همه ی برده ها رفتن
هانول:بریم
بورا:کجا اون مارو برده ما نمی تونیم بریم
ته:بریم
رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت اون پسره خیلی بزرگ بود .
پیاده شدیم
ته:راستی اسمتون
بورا:من بورا هستم
هانول :من هم هانول هستم
ته:من تهیونگ هستم بهم بگید ارباب ته
هانول و بورا:چشم
ته:حالا برید تو
هانول و بورا: چشم
رفتیم داخل خیلی خوشگل بود خدمت کار های قدیمی مارو بردن سمت اتاقمون. ساعت ۱۲شب بود منم خیلی خسته بودم رو تخت من و هانول خوابمون برد .........ادامه دارد
حمایت کووووووو■□
ینی هیچی از این فیک حمایت نمی کنید منم دیگه پارت نمیزارم قهرم بای هم نمیگم 🫠🤧😩