وسط چای خوردن
وسط چای خوردن
فهمیدم دارد از دور نگاهم می کند.
با کمی مکث وانمود کردم هنوز ندیدمش..!
به دوستی که کنارم نشسته بود
چیزی گفتم و شانه هایم را تکان دادم
مثلا ما شادیم..
دروغ چرا
آن لحظه
گردنم سعی به بی خیالی اما
صورتم کار خودش را می کرد.
پلکم مرا تند ورق می زد و
پای یک خاطره از او مات می ایستاد...
آن لحظه با خودم لج بودم
لب هایم حالت خنده ولی
قندِ گوشه ی دهانم
داشت
گریه می کرد..
#رسول ادهمی
فهمیدم دارد از دور نگاهم می کند.
با کمی مکث وانمود کردم هنوز ندیدمش..!
به دوستی که کنارم نشسته بود
چیزی گفتم و شانه هایم را تکان دادم
مثلا ما شادیم..
دروغ چرا
آن لحظه
گردنم سعی به بی خیالی اما
صورتم کار خودش را می کرد.
پلکم مرا تند ورق می زد و
پای یک خاطره از او مات می ایستاد...
آن لحظه با خودم لج بودم
لب هایم حالت خنده ولی
قندِ گوشه ی دهانم
داشت
گریه می کرد..
#رسول ادهمی
- ۲.۹k
- ۰۳ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط