جهنم من با او فصل
جهنم من با او🍷 فصل ۲
# پارت ۳۱
ویو ا.ت : با نور خورشیدی که به چشمام میتابید بیدار شدم همین که چشمام رو باز کردم با چهره غرق تو خواب جونگکوک روبه رو شدم ... خیلی ناز خوابیده بود دلم واسش ضعف رفت ولی حیف که امروز وقت انتقامه ... با یه حرکت از رو تخت بلند شدم و رفتم سرویس کارای لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون لباس خوابم رو با یه لباس تو خونهایه خوشگل سیاه سفید عوض کردم و موهام رو شونه کردم و باز گذاشتم و دمپایی هایی که با لباسم ست بود رو پوشیدم از اونجایی که کوک به خدمتکارا مرخصی داده بود پس درست کردنه صبحونه کار من بود واییی چه نقشه هایی که دارم براش .... از اتاق بیرون اومدم و از پله های عمارت ... عمارت نه قصرررر پایین اومدم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم شروع به آشپزی کردم ......
پرش زمانی به ۲۰ مین بعد
ویو ا.ت : همه چی آماده بود پنکیک درست کرده بودم ، رولت تخم مرغی ، سوسیس سرخ کرده ، دسر ، مربا توت فرنگیو ...
حالا مونده بود نقشم رو عملی کنم پس سریع دست به کار شدمو یه شیرموز درست کردم و ریختم تو لیوان مخصوص جونگکوک و چند تا قرص تحریک کننده هام رخیتم و مخلوتش کردم 😈 حیح چه بلایی سرش بیارمممممممم .....
ویو کوک : نور خورشید اذیتم میکرد پس دیگه بیخیال خواب شدم ... همین که چشامو باز کردم دیدم ا.ت نیست و جاش خالیه حدس زدم زود تر بیدار شده باشه پس خودمم زودی پاشدم رفتم سرویس کارای لازم رو کردم و یه لباس راحتی پوشیدم و موهامو شونه کردمو عطر تلخم رو زدم و از اتاق خارج شدم و از پله های عمارت پایین اومدم و با سرعت پاورچین پاورچین رفتم تو اشپزخونه که دیدم به به خانوم نمونهی خونه چه کردههههه .... ا.ت داشت با اون صدای قشنگش آهنگ میخورد و با کفای توی دستش بازی میکرد اصلا حواسش بهم نبود پس زودی رفتم سمتش و با صدای بلند گفتم ....
کوک : پخخخخخخ
ا.ت : آیییییییی تو کیی ؟ واییییی درزددددددددد جونگکوک منو بردنننننن زنتو کشتننننننننن ( ماهیتابه رو برداشت و با جیغ یکی زد تو صورت کوک 🤣 )
کوک : آخ ملاجمممم ( بچم پخش زمین شد )
ا.ت : عه کوک تویی ؟ وای خاک به سرم ببخشید ( ماهیتابه رو ازنداخت و رفت سمت کوک و بلندش کرد )
کوک : واییی ا.ت ... آخ دختر دزد بیاد که تو نابودش میکنی ... آییی ریدی تو ابهت یه مافیا به این بزرگی
ا.ت : ببخشید ترسیدم خب ... ولی تو هم نباید همچین میکردی
کوک : نمیبخشم
ا.ت : چی ؟
کوک : همین که شنیدی
ا.ت : باید ببخشی ( حرصی )
کوک : نوچ ( قشنگ وسط آشپزخونه دراز کشیده )
ا.ت : خو ببخشیدددد
کوک : نوچچچچ
ا.ت : بعنم
کوک : بیتربیت ... اون دنیا حلالت نمیکنم
ا.ت : من غرورمو شکستم گفتم ببخشید قبول نمیکنی
کوک : یک نمیبخشم دو نمیگیرمت سه دوست ندارم
ا.ت : چی ؟ ( بغض الکی )
کوک : ........
لایک و کامنت ؟
# پارت ۳۱
ویو ا.ت : با نور خورشیدی که به چشمام میتابید بیدار شدم همین که چشمام رو باز کردم با چهره غرق تو خواب جونگکوک روبه رو شدم ... خیلی ناز خوابیده بود دلم واسش ضعف رفت ولی حیف که امروز وقت انتقامه ... با یه حرکت از رو تخت بلند شدم و رفتم سرویس کارای لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون لباس خوابم رو با یه لباس تو خونهایه خوشگل سیاه سفید عوض کردم و موهام رو شونه کردم و باز گذاشتم و دمپایی هایی که با لباسم ست بود رو پوشیدم از اونجایی که کوک به خدمتکارا مرخصی داده بود پس درست کردنه صبحونه کار من بود واییی چه نقشه هایی که دارم براش .... از اتاق بیرون اومدم و از پله های عمارت ... عمارت نه قصرررر پایین اومدم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم شروع به آشپزی کردم ......
پرش زمانی به ۲۰ مین بعد
ویو ا.ت : همه چی آماده بود پنکیک درست کرده بودم ، رولت تخم مرغی ، سوسیس سرخ کرده ، دسر ، مربا توت فرنگیو ...
حالا مونده بود نقشم رو عملی کنم پس سریع دست به کار شدمو یه شیرموز درست کردم و ریختم تو لیوان مخصوص جونگکوک و چند تا قرص تحریک کننده هام رخیتم و مخلوتش کردم 😈 حیح چه بلایی سرش بیارمممممممم .....
ویو کوک : نور خورشید اذیتم میکرد پس دیگه بیخیال خواب شدم ... همین که چشامو باز کردم دیدم ا.ت نیست و جاش خالیه حدس زدم زود تر بیدار شده باشه پس خودمم زودی پاشدم رفتم سرویس کارای لازم رو کردم و یه لباس راحتی پوشیدم و موهامو شونه کردمو عطر تلخم رو زدم و از اتاق خارج شدم و از پله های عمارت پایین اومدم و با سرعت پاورچین پاورچین رفتم تو اشپزخونه که دیدم به به خانوم نمونهی خونه چه کردههههه .... ا.ت داشت با اون صدای قشنگش آهنگ میخورد و با کفای توی دستش بازی میکرد اصلا حواسش بهم نبود پس زودی رفتم سمتش و با صدای بلند گفتم ....
کوک : پخخخخخخ
ا.ت : آیییییییی تو کیی ؟ واییییی درزددددددددد جونگکوک منو بردنننننن زنتو کشتننننننننن ( ماهیتابه رو برداشت و با جیغ یکی زد تو صورت کوک 🤣 )
کوک : آخ ملاجمممم ( بچم پخش زمین شد )
ا.ت : عه کوک تویی ؟ وای خاک به سرم ببخشید ( ماهیتابه رو ازنداخت و رفت سمت کوک و بلندش کرد )
کوک : واییی ا.ت ... آخ دختر دزد بیاد که تو نابودش میکنی ... آییی ریدی تو ابهت یه مافیا به این بزرگی
ا.ت : ببخشید ترسیدم خب ... ولی تو هم نباید همچین میکردی
کوک : نمیبخشم
ا.ت : چی ؟
کوک : همین که شنیدی
ا.ت : باید ببخشی ( حرصی )
کوک : نوچ ( قشنگ وسط آشپزخونه دراز کشیده )
ا.ت : خو ببخشیدددد
کوک : نوچچچچ
ا.ت : بعنم
کوک : بیتربیت ... اون دنیا حلالت نمیکنم
ا.ت : من غرورمو شکستم گفتم ببخشید قبول نمیکنی
کوک : یک نمیبخشم دو نمیگیرمت سه دوست ندارم
ا.ت : چی ؟ ( بغض الکی )
کوک : ........
لایک و کامنت ؟
- ۵.۹k
- ۲۷ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط