(p9)
(p9)
______________
ویو هانول:
برم یکم ا.ت رو حرص بدم...ولی اتاقش کدوم...بزار بدم بالا ببینم...ایما چرا اسماشون روی در...خوب این با اونه...
☆هانول اومد...در رو باز کنه که کوک صداش زد...
کوک:هانولللللللل(داد)
هانول:به خوشکی شانس....اومدم بیب(داد)
هیون وی:هی دختری هرزه...گمشو بیرون ...
هانول:عععع...با من درس حرف بزن...کوکیاااااا..نگاه کن مامانت چی میگه...
کوک:حرف من حرف مامانمه..گمشو..
هانول:که این طور...ا کی پس میرم به ا.ت بگم...
چینگ هو:من خودم میگم تو گمشووو
☆هانول بره بلا که کوک از مو هاش گرفت...
کوک هانول رو کنید به دم در...وپرتش کرد...
هانول:ول...ولم...اخخخخخ...ولم کن(گریه)
کوک:گمشوووو...ی باره دیگه طرف ا.ت و خانوادم ببینمت...هپ خودتو هم پدر تو میکشم(نکته:پدر هانول مافیاس)فهمیدی(داد)
هانول:بب..باشه...
____________
(فلش بک :گفته گوی کوک با مامان و باباش)
هیون وی:ما فرق نداشتیم...
چینگ هو:اخخخخ اون دخترم..
هیون وی:دختر واقعی که نیست...منم ا.ت رو دوست دارم...همین طور کوک...پس بزار با هم باشن...
چینگ هو:ا.ت میدونه
کوک:نه
هیون وی:اما باید نظر خودشو بپرسیم...
چینگ هو:اهوم...ولی کوک اگه ا.ت قبول نکرد..باید باهاش کنار بیای...ا.ت تو رو به چشم...برادر میبینه...
هیون وی:اون با من...(خدا بده از این پدر مادر ها😑😑)
(پایان فلش بک)
کوک:خوب الان چیکار کنیم...
_____________________🍷⛓️
نمی خواید یکم حمایت کنید...😑
اگه حمایت کنید...زود زود...پار میزارم...
__________________
#فیک #فیکشن #وانشات#فیک_کوک
______________
ویو هانول:
برم یکم ا.ت رو حرص بدم...ولی اتاقش کدوم...بزار بدم بالا ببینم...ایما چرا اسماشون روی در...خوب این با اونه...
☆هانول اومد...در رو باز کنه که کوک صداش زد...
کوک:هانولللللللل(داد)
هانول:به خوشکی شانس....اومدم بیب(داد)
هیون وی:هی دختری هرزه...گمشو بیرون ...
هانول:عععع...با من درس حرف بزن...کوکیاااااا..نگاه کن مامانت چی میگه...
کوک:حرف من حرف مامانمه..گمشو..
هانول:که این طور...ا کی پس میرم به ا.ت بگم...
چینگ هو:من خودم میگم تو گمشووو
☆هانول بره بلا که کوک از مو هاش گرفت...
کوک هانول رو کنید به دم در...وپرتش کرد...
هانول:ول...ولم...اخخخخخ...ولم کن(گریه)
کوک:گمشوووو...ی باره دیگه طرف ا.ت و خانوادم ببینمت...هپ خودتو هم پدر تو میکشم(نکته:پدر هانول مافیاس)فهمیدی(داد)
هانول:بب..باشه...
____________
(فلش بک :گفته گوی کوک با مامان و باباش)
هیون وی:ما فرق نداشتیم...
چینگ هو:اخخخخ اون دخترم..
هیون وی:دختر واقعی که نیست...منم ا.ت رو دوست دارم...همین طور کوک...پس بزار با هم باشن...
چینگ هو:ا.ت میدونه
کوک:نه
هیون وی:اما باید نظر خودشو بپرسیم...
چینگ هو:اهوم...ولی کوک اگه ا.ت قبول نکرد..باید باهاش کنار بیای...ا.ت تو رو به چشم...برادر میبینه...
هیون وی:اون با من...(خدا بده از این پدر مادر ها😑😑)
(پایان فلش بک)
کوک:خوب الان چیکار کنیم...
_____________________🍷⛓️
نمی خواید یکم حمایت کنید...😑
اگه حمایت کنید...زود زود...پار میزارم...
__________________
#فیک #فیکشن #وانشات#فیک_کوک
۱۱.۵k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.