پارت 2 فصل 3 راهیه بهشت 🪐🌙
پارت 2 فصل 3 راهیه بهشت 🪐🌙
جیهوپ ویو
خودمو پرت کردم رو تخت و بالشتشو بغل کردم اشکام بازم میومدن اصلا حالم خوب نبود احساس تنهایی میکردم احساس کمبود میکردم
ا/ت ویو
با درد چشمامو باز کردم اینجا کجاس یه جای تاریک بود هیچ نوری نبود صدای در اومد
دیدم تار بود درست نمیتونستم ببینمش
شیطان : پس بهوش اومدی
خودش بود
ا/ت : م من اینجا چیکار میکنم
لامپو روشن کرد نگاه کردم یه لامپ به سقف آویزون بود که چشمم خورد به لباسام یه لباس مردونه چهارخونه سفید مشکیه دکمه دار با یه شلوار گرم کن سرمه ای تنم بود اما اینا از کجا من همچین چیزایی نداشتم
شیطان : تو اینجایی چون من میخوام
ا/ت : چرا این کارو کردی
شیطان : چون تورو میخواستم
ا/ت : چ چی
شیطان : تورو میخواستم
چی داره میگه هیچی نمیفهمم
شیطان : من دوست دارم حتی اگه دوسم نداشته باشی
ا/ت : اما
شیطان : عااا دیگه امایی نداره
اومد جلوم رو زانوهاش نشست
شیطان : نظرت چیه که باهام همکاری کنی هوم؟
با بهت بهش نگاه میکردم اومدم جلوتر توی 1 سانتیه صورتم قرار گرفت
شیطان : فکر کنم خوشت اومده
ا/ت : ازم دور شو
شیطان : عه نشد دیگه کلی باهم کار داریم
اومد جلوتر چشماشو بست و منو بوسید میخواستم کنار بکشم ولی با قدرتش کاری کرد که فقط هر کاری بگه رو میتونم بکنم بعد از چند دقیقه ازم جدا شد نفس نفس میزد دستشو برد سمت دکمه های لباسم و اولی ، دومی ، سومی و......
.................
اون شب کار خودشو کرد دیگه نمیتونم مثل قبل باشم گوشه ی تخت خوابیده بودم بخاطر گریه هایی که کردم هق هق میکنم از اون شب به این ور استرس کل وجودمو گرفته هر لحظه دلم میلرزه که نکنه بازم اون اتفاق بیوفته داشتم به اینا فکر میکردم که صداش از پشت گوشم اومد
شیطان : صبحت بخیر عشقم
گونمو بوسید نفسمو حبس کردم
شیطان : عه عزیزم تو گریه کردی ؟
اینو که گفت اشکام ریختن بدتر شد
شیطان : گریه نکن
پتورو تو دستام فشار دادم و سعی کردم جلوی اشکامو بگیرم ولی نمیشد
شیطان : گریه نکن
نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم
شیطان : گفتم گریه نکن
اینو که گفت دیگه هیچی ندیدم
شیطان : اینطوری نمیتونم چشماتو ببینم ولی اشکالی نداره نمیخواستم گریه کنی
میشنیدم ولی نمیتونستم ببینم
شیطان ویو
گریه میکرد نمیخواستم گریه کنه بهش گفتم که گریه نکنه ولی هنوزم گریه میکرد و چاره ای واسم نزاشت چشماشو دراوردم دیگه نمیتونه گریه کنه موهاشو نوازش کردم
ا/ت : چرا.. اینکارو با من... میکنی
شیطان : چون دوست دارم
ا/ت : میخوام دوسم نداشته باشی
شیطان : بهتره اینو نخوای چون این اتفاق نمیوفته
ا/ت : تروخدا ولم کن بزار برگردم
شیطان : نمیشه دیگه اینو نگو
ا/ت : لطفا
سرمو بردم تو گودی گردنش و دستامو دور کمرش حلقه کردم معلوم بود خستس جون نداشت تکون بخوره و تقلا کنه و این برام خیلی خوب بود تو همون حالت بهش گفتم :
شیطان : حالا دختر خوبی شدی
سرمو بالا اوردم بهش نگاه کردم از نفسای منظمش فهمیدم خوابش برده گونشو بوسیدم و پاشدم لباسامو پوشیدم و یه بار دیگه بهش نگاه کردم و رفتم بیرون
جیهوپ ویو
کل شب خواب به چشمم نیومد یه چیزی رو قلبم سنگینی میکرد به پنجره نگاه کردم صبح شده بود و خورشید بالا اومده بود ولی من خوابم نمیبرد رو تخت نشستم بی حس شده بودم هیچ حسی نداشتم پاشدم رفتم بیرون خواستم برم تو آسمون که چشمم به درختی افتاد که داشت بهم نگاه میکرد اولین بار بود میدیدم درختا هم چشم دارن یه جوری نگام داشت ازم خواهش میکرد که برم پیشش راهمو به سمتش کشیدم و روبروش وایسادم
درخت : خوشحالم که اومدی
جیهوپ : تا حالا ندیدم که درختا هم حرف بزنن
درخت : من همون درختیم که ا/ت همه ی راز هاشو بهم میگفت
اینو که گفت انگار روی زخم کنده شد و بازم دلم خون شد
جیهوپ : چیا میگفت
به پایینش روی ریشش اشاره کرد
درخت : بشین
نشستم
جیهوپ ویو
خودمو پرت کردم رو تخت و بالشتشو بغل کردم اشکام بازم میومدن اصلا حالم خوب نبود احساس تنهایی میکردم احساس کمبود میکردم
ا/ت ویو
با درد چشمامو باز کردم اینجا کجاس یه جای تاریک بود هیچ نوری نبود صدای در اومد
دیدم تار بود درست نمیتونستم ببینمش
شیطان : پس بهوش اومدی
خودش بود
ا/ت : م من اینجا چیکار میکنم
لامپو روشن کرد نگاه کردم یه لامپ به سقف آویزون بود که چشمم خورد به لباسام یه لباس مردونه چهارخونه سفید مشکیه دکمه دار با یه شلوار گرم کن سرمه ای تنم بود اما اینا از کجا من همچین چیزایی نداشتم
شیطان : تو اینجایی چون من میخوام
ا/ت : چرا این کارو کردی
شیطان : چون تورو میخواستم
ا/ت : چ چی
شیطان : تورو میخواستم
چی داره میگه هیچی نمیفهمم
شیطان : من دوست دارم حتی اگه دوسم نداشته باشی
ا/ت : اما
شیطان : عااا دیگه امایی نداره
اومد جلوم رو زانوهاش نشست
شیطان : نظرت چیه که باهام همکاری کنی هوم؟
با بهت بهش نگاه میکردم اومدم جلوتر توی 1 سانتیه صورتم قرار گرفت
شیطان : فکر کنم خوشت اومده
ا/ت : ازم دور شو
شیطان : عه نشد دیگه کلی باهم کار داریم
اومد جلوتر چشماشو بست و منو بوسید میخواستم کنار بکشم ولی با قدرتش کاری کرد که فقط هر کاری بگه رو میتونم بکنم بعد از چند دقیقه ازم جدا شد نفس نفس میزد دستشو برد سمت دکمه های لباسم و اولی ، دومی ، سومی و......
.................
اون شب کار خودشو کرد دیگه نمیتونم مثل قبل باشم گوشه ی تخت خوابیده بودم بخاطر گریه هایی که کردم هق هق میکنم از اون شب به این ور استرس کل وجودمو گرفته هر لحظه دلم میلرزه که نکنه بازم اون اتفاق بیوفته داشتم به اینا فکر میکردم که صداش از پشت گوشم اومد
شیطان : صبحت بخیر عشقم
گونمو بوسید نفسمو حبس کردم
شیطان : عه عزیزم تو گریه کردی ؟
اینو که گفت اشکام ریختن بدتر شد
شیطان : گریه نکن
پتورو تو دستام فشار دادم و سعی کردم جلوی اشکامو بگیرم ولی نمیشد
شیطان : گریه نکن
نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم
شیطان : گفتم گریه نکن
اینو که گفت دیگه هیچی ندیدم
شیطان : اینطوری نمیتونم چشماتو ببینم ولی اشکالی نداره نمیخواستم گریه کنی
میشنیدم ولی نمیتونستم ببینم
شیطان ویو
گریه میکرد نمیخواستم گریه کنه بهش گفتم که گریه نکنه ولی هنوزم گریه میکرد و چاره ای واسم نزاشت چشماشو دراوردم دیگه نمیتونه گریه کنه موهاشو نوازش کردم
ا/ت : چرا.. اینکارو با من... میکنی
شیطان : چون دوست دارم
ا/ت : میخوام دوسم نداشته باشی
شیطان : بهتره اینو نخوای چون این اتفاق نمیوفته
ا/ت : تروخدا ولم کن بزار برگردم
شیطان : نمیشه دیگه اینو نگو
ا/ت : لطفا
سرمو بردم تو گودی گردنش و دستامو دور کمرش حلقه کردم معلوم بود خستس جون نداشت تکون بخوره و تقلا کنه و این برام خیلی خوب بود تو همون حالت بهش گفتم :
شیطان : حالا دختر خوبی شدی
سرمو بالا اوردم بهش نگاه کردم از نفسای منظمش فهمیدم خوابش برده گونشو بوسیدم و پاشدم لباسامو پوشیدم و یه بار دیگه بهش نگاه کردم و رفتم بیرون
جیهوپ ویو
کل شب خواب به چشمم نیومد یه چیزی رو قلبم سنگینی میکرد به پنجره نگاه کردم صبح شده بود و خورشید بالا اومده بود ولی من خوابم نمیبرد رو تخت نشستم بی حس شده بودم هیچ حسی نداشتم پاشدم رفتم بیرون خواستم برم تو آسمون که چشمم به درختی افتاد که داشت بهم نگاه میکرد اولین بار بود میدیدم درختا هم چشم دارن یه جوری نگام داشت ازم خواهش میکرد که برم پیشش راهمو به سمتش کشیدم و روبروش وایسادم
درخت : خوشحالم که اومدی
جیهوپ : تا حالا ندیدم که درختا هم حرف بزنن
درخت : من همون درختیم که ا/ت همه ی راز هاشو بهم میگفت
اینو که گفت انگار روی زخم کنده شد و بازم دلم خون شد
جیهوپ : چیا میگفت
به پایینش روی ریشش اشاره کرد
درخت : بشین
نشستم
۷۶.۸k
۱۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.