سردار شهید نادر مهدوی

🔵 سردار شهید نادر مهدوی

🔴 وعده شهید به پدرش!

روز تشییع نادر، مادر و پدرم خودشان را می‌زدند. صدای جیغ هفت خواهرم گوش‌ها را خراش می‌داد. پدرم می‌گفت: مگر قرار است من بعد از نادر زنده بمانم. وای بر دل زینب. خدا جگرم سوخت!
سکینه همسر برادرم نیز با آن بارداری، بهت زده بود و هر از گاهی حالش بد می‌شد و از هوش می‌رفت... آن شب بر من وخانواده‌ام چه گذشت، فقط خدا می‌داند و دل سوخته خودمان...

فردای آن روز دیدم پدرم دارد می‌خندد. فکر کردم پیرمرد مصیبت دیده دیوانه شده است. از او پرسیدم: چرا می‌خندی؟ گفت: نادر دیشب آمد به خوابم. خیلی قشنگ شده بود. بغلم کرد و مثل وقتی که زنده بود، فشارم داد. بوسیدم. گفت: بوا مگه چی شده؟ مو که نمردم. مو بین شما هستم! مطمئن باش وقتی آمدی اینجا، خودم می‌آیم جلوت و می‌برمت پهلوی خودم. اصلا ناراحت نباش.
پدرم تا سال ۱۳۷۷ که به رحمت خدا رفت، دلگرم همین وعده نادر بود.

برادر شهید ؛ برگرفته از کتاب بار دیگر ، نادر

#خاکیان_خدایی
دیدگاه ها (۲)

طرح تخریب مقبره شهید ابو‌مهدی ناکام ماندسازمان حشد شعبی عراق...

سقط جنین ۳۲ برابر بیشتر از کرونا منجر به مرگ شده است!🔹بر اسا...

بگو به رکعتِ چندم رسیده است نماز ؟که با خیالِ تو مشغولم وحوا...

📸 هم اکنون | تصویری از ارتباط تصویری فرمانده کل قوا با مراسم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط