چشم تو دیوانی از شور غزل های من است
چشم تو دیوانی از شور غزل های من است
امشب از دیوان عشقت رو نمائی می کنم
ای غزل نوش از شراب شعر مستم کرده ای
کوچه ها را غرق عطر آشنائی می کنم
شعر هایم را به احساست مزین کرده ام
خود نمی دانی چه با عشقت صفائی می کنم
با تو از هر بندگی آزادم ای صهبای من
رک بگویم با تو احساس خدایی می کنم
دولت احساس من از شوکت چشمان توست
بهر دیناری غزل عمری گدایی می کنم
این غزل را می سرودم اشکی از چشمم چکید
مرگ یعنی ، لحظه ای فکر جدایی می کنم
کشتی دل در خلیج عشق تو آواره است
در میان موج و طوفان ناخدایی می کنم
تا تو هستی در غزل هایم هویدا می شوی
وای اگر روزی نباشی غم سرایی می کنم
امشب از دیوان عشقت رو نمائی می کنم
ای غزل نوش از شراب شعر مستم کرده ای
کوچه ها را غرق عطر آشنائی می کنم
شعر هایم را به احساست مزین کرده ام
خود نمی دانی چه با عشقت صفائی می کنم
با تو از هر بندگی آزادم ای صهبای من
رک بگویم با تو احساس خدایی می کنم
دولت احساس من از شوکت چشمان توست
بهر دیناری غزل عمری گدایی می کنم
این غزل را می سرودم اشکی از چشمم چکید
مرگ یعنی ، لحظه ای فکر جدایی می کنم
کشتی دل در خلیج عشق تو آواره است
در میان موج و طوفان ناخدایی می کنم
تا تو هستی در غزل هایم هویدا می شوی
وای اگر روزی نباشی غم سرایی می کنم
۴.۱k
۰۸ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.