وقتی از کمپانی بر میگرده
وقتی از کمپانی بر میگرده
چند وقتی بود که به خاطر کامبک جدیدشون سرش شلوغ بود و وقتی می رسید خونه فقط وقت میکرد یک دوش بگیره و بخوابه ، خیلی به خودش فشار میاورد و این تورو نگران میکرد ، پس تصمیم گرفتی شب که برگشت باهاش حرف بزنی .
ساعت حدود ۱۲ شب بود که صدای باز شدن در به گوشت خورد ، نگاهتو از تلوزیون گرفتی و به فردی که در چهارچوب در ایستاده بود دادی ، از چهرش معلوم بود که حسابی خسته اس ، به سمتش رفتی و بدون هیچ حرفی در آغوشش گرفتی .
+ خسته ای ؟
_ اوهوم ، و تنها چیزی که الان بهش نیاز دارم بغله توعه لیدی
+ چرا انقدر به خودت فشار میاری ؟
_ اوه ، دختر بیخیال من حالم خوبه
+ به من که نمیتونی دروغ بگی آقای بنگ
_ باور کن خوبم
+ شام خوردی ؟
_ نه
+ ساعت ۱۲ شبه و تو هنوز شام نخوردی
از بغلش اومدی بیرون و ادامه دادی
+ چرا مراقب خودت نیستی و تموم انرژی و وقتت رو گذاشتی رو کارت ؟ حداقل یکی دو ساعت به استراحت اختصاص بده ، اینجوری ضعیف میشی
« چان هیچ پاسخی به سوالات نمی داد و فقط نگاهت میکرد و این باعث شد با حرص بگی :
+ یااا چرا هیچی نمیگیییی اصن میفهمی چی میگم ؟
_ تو یک فرشته ای ا.ت
+ الان چه ربطی داشت ؟
_ من تا وقتی تورو دارم دیگه نیاز به هیچ کس و هیچ چیز ندارم ، نمیدونی به خاطر این حرفات و این حد از نگرانیت نسبت به من باعث میشه چقدر احساس خوبی داشته باشم و بدونم که یکی هست اینجوری نگرانم باشه و براش مهم باشم .
+ هی چرا گریه میکنییی ؟ بابا سنی ازت گذشته ، بیا بغلم پیره مرد
خودش رو تو آغوشت جا داد و آروم اشک میریخت
_ هیچوقت ترکم نکن
+ قول میدم ، قول میدم تا لحظه مرگم در کنارت باشم و ترکت نکنم به شرطی که تو هم قول بدی مراقب خودت باشی و به خودت سخت نگیری .
_ قول میدم فرشته ی من
The and
لایک ؟
کامنت ؟
حمایت ؟
چند وقتی بود که به خاطر کامبک جدیدشون سرش شلوغ بود و وقتی می رسید خونه فقط وقت میکرد یک دوش بگیره و بخوابه ، خیلی به خودش فشار میاورد و این تورو نگران میکرد ، پس تصمیم گرفتی شب که برگشت باهاش حرف بزنی .
ساعت حدود ۱۲ شب بود که صدای باز شدن در به گوشت خورد ، نگاهتو از تلوزیون گرفتی و به فردی که در چهارچوب در ایستاده بود دادی ، از چهرش معلوم بود که حسابی خسته اس ، به سمتش رفتی و بدون هیچ حرفی در آغوشش گرفتی .
+ خسته ای ؟
_ اوهوم ، و تنها چیزی که الان بهش نیاز دارم بغله توعه لیدی
+ چرا انقدر به خودت فشار میاری ؟
_ اوه ، دختر بیخیال من حالم خوبه
+ به من که نمیتونی دروغ بگی آقای بنگ
_ باور کن خوبم
+ شام خوردی ؟
_ نه
+ ساعت ۱۲ شبه و تو هنوز شام نخوردی
از بغلش اومدی بیرون و ادامه دادی
+ چرا مراقب خودت نیستی و تموم انرژی و وقتت رو گذاشتی رو کارت ؟ حداقل یکی دو ساعت به استراحت اختصاص بده ، اینجوری ضعیف میشی
« چان هیچ پاسخی به سوالات نمی داد و فقط نگاهت میکرد و این باعث شد با حرص بگی :
+ یااا چرا هیچی نمیگیییی اصن میفهمی چی میگم ؟
_ تو یک فرشته ای ا.ت
+ الان چه ربطی داشت ؟
_ من تا وقتی تورو دارم دیگه نیاز به هیچ کس و هیچ چیز ندارم ، نمیدونی به خاطر این حرفات و این حد از نگرانیت نسبت به من باعث میشه چقدر احساس خوبی داشته باشم و بدونم که یکی هست اینجوری نگرانم باشه و براش مهم باشم .
+ هی چرا گریه میکنییی ؟ بابا سنی ازت گذشته ، بیا بغلم پیره مرد
خودش رو تو آغوشت جا داد و آروم اشک میریخت
_ هیچوقت ترکم نکن
+ قول میدم ، قول میدم تا لحظه مرگم در کنارت باشم و ترکت نکنم به شرطی که تو هم قول بدی مراقب خودت باشی و به خودت سخت نگیری .
_ قول میدم فرشته ی من
The and
لایک ؟
کامنت ؟
حمایت ؟
۱.۵k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.