میان دو نگاه
p:۲۱
کافه ساکت بود.
چان دستش رو توی جیبش فشار میداد.
هیونجین با انگشتهاش بازی میکرد اما چشمش ازت نمی افتاد.
تو نفس گرفتی و گفتی
من... بالاخره تصمیم گرفتم.»
هر دو مثل مجسمه موندند.
تو آهسته ادامه دادی
چان... تو همیشه پشتم بودی آرومم کردی امنم کردی هيونجين... تو اولین کسی بودی که قلبم رو تندتر کردی کسی بودی که نمیتونستم نادیده بگیرم.»
هيونجین لبشو گاز گرفت چان پلک زد و نگاهشو ازت برداشت.
تو چشم هات رو بستی گفتی
...من
هیونجین رو انتخاب میکنم.
سكوت.
سنگین.
واقعی.
هیونجین خشکش زد.
بعد انگار نفسش برگشته باشه چشماش پر از نور شد.
هيونجين
»جدى؟ ات... من؟...«
تو لبخند زدی ».آره، تو«
چان همون جا نشست سرشو انداخت پایین ولی لبخند خیلی خفیفی گوشه لبش بود.
چان
میدونستم حدس می زدم ولی - شما دوتا ... خوشبخت باشین
من هنوز دوستتونم
هيونجين سرشو پایین انداخت.
چان بلند شد دستشو گذاشت روی شونه ت
ات ... فقط مراقب خودت باش اونم مراقب تو باشه
هيونجین زمزمه کرد مراقبش میمونم قول میدم
چان رفت.
هوای کافه یک هو سبک شد.
ش میمونم قول میدم
چان رفت.
هوای کافه یک هو سبک شد.
تو و هیونجین تنها موندید. اون آروم دستت رو گرفت.
هيونجين
بالاخره ... تموم شد؟»
تو «آره. حالا دیگه میدونم چی میخوام
هیونجین با صدایی خیلی آرام میتونم بغلت کنم؟
تو سری تکون دادی اون محکم بغلت کرد... انگار نذری که ماه ها نگه داشته بود بالاخره ادا شد.
*پایان*
کافه ساکت بود.
چان دستش رو توی جیبش فشار میداد.
هیونجین با انگشتهاش بازی میکرد اما چشمش ازت نمی افتاد.
تو نفس گرفتی و گفتی
من... بالاخره تصمیم گرفتم.»
هر دو مثل مجسمه موندند.
تو آهسته ادامه دادی
چان... تو همیشه پشتم بودی آرومم کردی امنم کردی هيونجين... تو اولین کسی بودی که قلبم رو تندتر کردی کسی بودی که نمیتونستم نادیده بگیرم.»
هيونجین لبشو گاز گرفت چان پلک زد و نگاهشو ازت برداشت.
تو چشم هات رو بستی گفتی
...من
هیونجین رو انتخاب میکنم.
سكوت.
سنگین.
واقعی.
هیونجین خشکش زد.
بعد انگار نفسش برگشته باشه چشماش پر از نور شد.
هيونجين
»جدى؟ ات... من؟...«
تو لبخند زدی ».آره، تو«
چان همون جا نشست سرشو انداخت پایین ولی لبخند خیلی خفیفی گوشه لبش بود.
چان
میدونستم حدس می زدم ولی - شما دوتا ... خوشبخت باشین
من هنوز دوستتونم
هيونجين سرشو پایین انداخت.
چان بلند شد دستشو گذاشت روی شونه ت
ات ... فقط مراقب خودت باش اونم مراقب تو باشه
هيونجین زمزمه کرد مراقبش میمونم قول میدم
چان رفت.
هوای کافه یک هو سبک شد.
ش میمونم قول میدم
چان رفت.
هوای کافه یک هو سبک شد.
تو و هیونجین تنها موندید. اون آروم دستت رو گرفت.
هيونجين
بالاخره ... تموم شد؟»
تو «آره. حالا دیگه میدونم چی میخوام
هیونجین با صدایی خیلی آرام میتونم بغلت کنم؟
تو سری تکون دادی اون محکم بغلت کرد... انگار نذری که ماه ها نگه داشته بود بالاخره ادا شد.
*پایان*
- ۲۷۵
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط