خون اشام جذاب من🧛
خون اشام جذاب من🧛
پارت 14
خب دیگه شب شده بود و همه رفته بودن اتاقاشون ولی من از بس به خاطر درخواست جیمین خوشحال بودم خوابم نمیبرد و فقط به اون فکر میکردم که یاد این افتادم که فردا باید برم پیش شیطان و بمیرم واییییی خورد تو ذوقم ولی بارم باید انجامش بدم
(ادمین: من به جا تو بودم به جای اینکه برم پیش شیطان خودم؛ خودمو میکشتم:()
شروع روز جدید*
با نور خورشید که تو اتاقم بود بیدار شدم و وقتی رفتم پایین هیچکی نبود و همه رو صدا زدم ولی جوابی نشنیدم که یهو فهمیدم من اصلا تو خونه خودم نبودم و بلکه یه جای جدیدی بودم که دیوار ها از خون بود و سر های قطع شده اونجا بود
ایییی حالم به هم خورد
یارو: خب خب پس میخواستی منو ببینی مگه نه؟
ا.ت: تو دیگه کدوم خری هستی
یارو: من شیطانم😈
ا.ت: فکر کن من باور کنم تو عن هم نیستی چه برسه به شیطان💩
اینو که گفتم یهو احساس خفگی کردم و دیدم که بین زمین و هوا هستم
شیطان: اگه میخوای یه خون اشام بشی و من تورو بکشم بهتر سر ساعت 9 اینجا باشی
(ادمین: چقدر این جملش شبیه ماماناس😂😔)
که یهو برگشتم به خونه و هنوز رو تختم بودم و رفتم سمت پایین
سوکجین: ا.ت چقدر میخوابی😒
ا.ت: مگه ساعت چنده؟
سوکجین: 4 بعد از ظهر
ا.ت: چییییییییییییی(با داد)
سوکجین: اروم گوش هندسامم کر شددددد
ا.ت: راستی جیمین میشه بیای بالا باهات کار دارم
جیمین: باشه
با هم رفتیم بالا و قضیه شیطان و سر های بریده و ساعت 9 رو براش توضیح دادم
جیمین: پس منم باهات میام
ا.ت: باشه
این داستان ادامه دارد........
تریاک فروش نگام کرد😂😐🍷
پارت 14
خب دیگه شب شده بود و همه رفته بودن اتاقاشون ولی من از بس به خاطر درخواست جیمین خوشحال بودم خوابم نمیبرد و فقط به اون فکر میکردم که یاد این افتادم که فردا باید برم پیش شیطان و بمیرم واییییی خورد تو ذوقم ولی بارم باید انجامش بدم
(ادمین: من به جا تو بودم به جای اینکه برم پیش شیطان خودم؛ خودمو میکشتم:()
شروع روز جدید*
با نور خورشید که تو اتاقم بود بیدار شدم و وقتی رفتم پایین هیچکی نبود و همه رو صدا زدم ولی جوابی نشنیدم که یهو فهمیدم من اصلا تو خونه خودم نبودم و بلکه یه جای جدیدی بودم که دیوار ها از خون بود و سر های قطع شده اونجا بود
ایییی حالم به هم خورد
یارو: خب خب پس میخواستی منو ببینی مگه نه؟
ا.ت: تو دیگه کدوم خری هستی
یارو: من شیطانم😈
ا.ت: فکر کن من باور کنم تو عن هم نیستی چه برسه به شیطان💩
اینو که گفتم یهو احساس خفگی کردم و دیدم که بین زمین و هوا هستم
شیطان: اگه میخوای یه خون اشام بشی و من تورو بکشم بهتر سر ساعت 9 اینجا باشی
(ادمین: چقدر این جملش شبیه ماماناس😂😔)
که یهو برگشتم به خونه و هنوز رو تختم بودم و رفتم سمت پایین
سوکجین: ا.ت چقدر میخوابی😒
ا.ت: مگه ساعت چنده؟
سوکجین: 4 بعد از ظهر
ا.ت: چییییییییییییی(با داد)
سوکجین: اروم گوش هندسامم کر شددددد
ا.ت: راستی جیمین میشه بیای بالا باهات کار دارم
جیمین: باشه
با هم رفتیم بالا و قضیه شیطان و سر های بریده و ساعت 9 رو براش توضیح دادم
جیمین: پس منم باهات میام
ا.ت: باشه
این داستان ادامه دارد........
تریاک فروش نگام کرد😂😐🍷
۳.۲k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.