تک پارتی جیمین
من به زندگیم قول موفقیت دادم به خاطر سختیا و دردایی که کشیدم... به خاطر حرف هایی که شنیدم جمله ای که کل روز مثل پتک به سر ا/ت میکوبید و هر لحظه زخم دلشو تازه تر میکرد...هر چه قدر بیشتر به این دو جمله فکر میکرد و دنبال معنایی براش میگشت بیشتر به این نتیجه میرسید که جیمین همون آدمی که عاشقش شد نیست. یعنی باعث میشد راه موفقیت جیمین سد بشه؟ اما مگه ازش چی خواسته بود؟ ا/ت فقطدلتنگ بازوهای گرم و صدای خشدارش وقتی باهاش صحبت میکرد بود. جیمین تنها کسی براش بود که وقتی به بن بست میرسید دستشو میگرفت و بهش میفهموند تنها نیست... این که جیمین این حس متقابل نسبت به ا/ت رو نداشت کلافه و غمگینش میکرد و باعث میشد با خودش فکر کنه اونقدری که جیمین برای زندگیش حیاتیه، خودش برای جیمین نیست. در آپارتمانشو باز کرد و بعد از بستنش بهش تکیه داد و پشت بهش سر خورد...زانو هاشو بغل کرد و سرشو روشون گذاشت.از واحد های برج روبه یی کمی روشنایی به فضای سرد خونه ا/ت می تابید و تاریکی محض نبود. گوشیشو از جیب پالتوش خارج کرد و به پیام رسان هاش سر زد. پی وی جیمینو چک کرد که آخرین بازدید برای دیروز بود... انگشتشو تند تند از بالای صفحه گوشی تا پایین میکشید تابتونه مکالمه های قدیمی ترشونو چک کنه... قبلا گرم تر بود... حتی توی چت کردن... اما حالا همه جواب ها کوتاه و ساده بودن... بیشتر از این تحمل نداشت، همه قدرتشو جمع کرد و گوشیشو به دیوار کوبید تمام راهرو از تکه های خرد شده تلفنش پر شد و این صحنه بهانه ای دست ا/ت داد که با همه وجود اشک ها و هق هق هاش بین دستهاش جاری بشن. چشم هاش میسوخت و بدنش نایی نداشت. همونطور که زانو به بغل بود و گریش آروم و بی صدا کم و کم تر شدن تو خواب و بیداری فرو رفت و تصویری از جیمین توذهنش پدیدار میشد... اما قبل از اینکه کامل خوابش ببره دستگیره در چرخید و دری که ا/ت بهش تکیه زده بود کمی پشتش جا به جا شد. ا/ت خودشو روی سرامیک سر داد تا در، جا برای باز شدن داشته باشه... جیمین یا دیدن صحنه رو به روش قلبش تیر کشید... نور زرد رنگ راه پله روی صورت رنگ پریده ا/ت افتاده بود و چهرشو مریض حال ترنشون میداد. چشمهاش سرخ بودن و برق اشک و انعکاس نور درونشون پیدا بود. درو به آرومی بست و چراغ راهرو خونه ا/ت رو روشن کرد.. رو به روش زانو زد و دستشو روی صورتش گذاشت و با انگشت شصت گونه سردشو نوازش کرد +ا/ت... زمین سرده مریض میشی. هیچ چیز نگفت و سکوت کرد ولی چشمهاش همه حرف هاش بودن +گوشیت.... "به طرف تکه های خرد شده رفت".... فکر نمیکنم تعمیر بشه، اطلاعاتتو ازش خارج میکنم و یه جدیدشو ا/ت اجازه نداد ادامه بده. با صدای ضعیف بعد ازگریش گفت _جیمین دوباره روبهروی ا/ت نشست +جانم ا/ت به زمین خیره بود و با لحن یکنواخت لب زد _من...من باعث میشم نتونی موفق باشی؟ جیمین دست لای موهاش برد و نفس عمیق ولی کوتاهی کشید +ا/ت من... من واقعا بابت اون حرفا متاسفم... اگر تو نباشی و از نظر روحی حمایتم نکنی هیچ وقت نمیتونم ادامه بدم.... _جیمین فقط تو نیستی که روحت به من نیاز داره... منم بیشتر از خودم به تو نیاز دارم ولی تو همش درگیر کارتی،سعی کردم باهاش کنار بیام ولی حرفات خیلی شکننده بود جیمین شرمگین و پشیمون سر به زیر انداخت +ا/ت حرفای خیلی از آدما همون چیزی نیست که توی دلشونه.... من... خب آدمی نیستم که راحت احساساتمو بیان کنم... زبون تندی دارم ولی... فقط اینو بدون قبلا تنها عشق به کارم بهم قدرت و انگیزه میداد ولی حالا که تو رو دارم قدرت و انگیزم فقط به تو بستگی داره.... درسته من امروز مقصر بودم... ا/ت حرفشو قطع کرد _جیمینا... دوستت دارم گفت و لبخند زد که باعث شد لبخند متقابلی دریافت کنه به همراه بوسه ای سرشار از دلتنگی و عشق...
۸.۷k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.