دلش گرفته بود..به چه بسنده میکرد؟!
دلش گرفته بود..به چه بسنده میکرد؟!
به مشت های روی دیوار برای آرام شدن یا داد زدن؟
دیگر نمیدانست باید چه کند..
آرام نشست و به در خیره شد..و به این فکر کرد که یک روز همه چیز خوب میشود!
("نوشته خودم")
( ر.کاف )
به مشت های روی دیوار برای آرام شدن یا داد زدن؟
دیگر نمیدانست باید چه کند..
آرام نشست و به در خیره شد..و به این فکر کرد که یک روز همه چیز خوب میشود!
("نوشته خودم")
( ر.کاف )
۶.۷k
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.