فیک
➷♡‧͙⁺˚*・༓☾ ☽༓・*˚⁺‧͙♡➷
#فرشته_نجات
#PART_8
چشمامو باز کردم من چرا رو تخت خوابیدم من که دیشب روی زمین خوابم برده بود جناب کیم کجاست داشتم به اینا فکر میکردم که جناب کیم
در حالی که فقط یک حوله دور کمرش بود از داخل حمام خارج شد سریع رومو برگردوندم و چشمامو گرفتم در حالی که چشمام بسته بود از جام بلند شدم به خیال خودم داشتم میرفتم سمت در اما بعد چند قدم فکر کنم خوردم به بدن خیس جناب کیم خواستم برم عقب که دستاش دورم حصار شد و من رو در اغوش کشید
( احساس میکنم کل این فیک فقط شده بغل کردن ) قطره های اب از موهاش روی گردنم میریخت و قلقلکم میومد خواستم از بغلش بیام بیرون که نزاشت و گفت
_ صبر کن فکر کنم دست بندت به حوله گیر کرده و اگه کشیده بشه حوله باز میشه
+ خب چیکار کنیم
_ پاهاتو بزار روی پاهای من و خودت رو سمت از من بگیر باید برم یک حوله دیگه بردارم
محکم بغلش کردم واقعا دلم نمیخواد حوله باز بشه تا همین جاش که دیدم بسه اروم اروم به سمت حمام رفت از داخل حمام یک حوله دیگه برداشت
_ الان میرم کنار در وایمیستم با شماره سه من از اتاق برو بیرون ( ببنید بچه چقدر پاکه الان هرکی دیگه بود یک اتاق دیگه میوفتاد )
رفت کنار در و درو باز کرد چشمامو بستم
_ یک ، دو ، سه
با شماره سه سریع پریدم بیرون
رفتم صبحانه درست ، میز چیدم بعد چند مین جناب کیم امد یه نگاه به میز کرد بعد نگاهشو داد سمت من و گفت
_ واقعا تو یه این سن دست پختت خیلی خوبه
+ نظر لطف تونه جناب کیم
_ تهیونگ صدام کن
+ ولی اخه شما از من خیلی بزرگ ترین اگه به اسم کوچیک صداتون کنم بی ادبی میشه
_ همین که گفتن فکر کنم بهت نگفتن از اینکه حرف رویه حرفم بیاد عصبی میشم
+ چشم
بعد صبحانه به تهیونگ خبر دادن که راه باز شده راه افتادیم تو یه ماشین هیچ حرفی زده نشد بعد چند مین رسیدیم از ماشین پیاده شدم تهیونگ شیشه ماشین رو داد پایین و گفت
_ بیا پیش من زندگی کن من به یه اشپزی مثل تو نیاز دارم
+ بهش فکر میکنم
_ یادت باشه حتا اگه مخالفت کنی بازم با خودم میبرمت حتا اگه شده به زور
+ باشه فقط بهم یک مدت وقت بدین خودم بهتون خبر میدم
_ باشه تا هفته بعد بهت وقت میدم روزی که قراره بعضی از دخترا بیان واسه رقص تو هم باهاشون بیا
یک کارت تجاری از تویه جیبش در اورد و به سمتم گرفت
_ بیا اینو بگیر اگه اتفاقی افتاد به خودم زنگ بزن
اگه بعدش بفهمم به جز من به کس دیگه ای زنگ زدی واست بد میشه
کارتو گرفتم خدافظی کردم و رفتم داخل عمارت بعد سلام کردن به خانم جانگ رفتم تو اتاقم گوشیم رو گذاشتن رویه میز و یک راست به سمت حمام شدم لباسمو در اوردم شیر اب رو باز کردم و رفتم زیر دوش چشمامو بستم چهره تهیونگ جلوی چشمم ظاهر شد جوری که دیشب داشت تو یه خواب عذاب میکشید قلبمو به درد میاره
نمیدونم چرا ولی تهیونگ بهم ارامش میداد با فکر کردن بهش لبخندی محو رویه لبم پدیدار شد
به بدنم نگاه کردم کبودی هایه رویه بدنم کمتر شده بود نمیدونم چرا ولی زخم و کبودی رویه بدن من خیلی دیر خوب میشه مادرم هم همین جوری بود و تا مدت طولانی بدنش کبود میشد
بدنمو شستم و از حمام خارج شدم موهامو خشک کردم رویه در کمد یک نوشته بود
$ خودم رفتم خرید و هرچی فکر کردم لازمت میشه خریدم امیدوارم خوشت بیاد
جانگ سویون
در کمد رو باز کردم پر از لباس هایه رنگارنگ بود
یک لباس گرم برداشتم و پوشیدم ( گذاشتم )
رفتم رویه تختم نشستم و کتابی که رویه میز کوچیک کنار تخت بود برداشتم و شروع کردم به خوندنش یک رمان قدیمی بود به نام دزیره خیلی اسمشو شنیدم ولی تا حالا نخونده بودمش
غرق در خوندن کتاب بودم که ......
شرایط
14 لایک
💕 امید وارم خوشت امده باشه بیب 💕
#فرشته_نجات
#PART_8
چشمامو باز کردم من چرا رو تخت خوابیدم من که دیشب روی زمین خوابم برده بود جناب کیم کجاست داشتم به اینا فکر میکردم که جناب کیم
در حالی که فقط یک حوله دور کمرش بود از داخل حمام خارج شد سریع رومو برگردوندم و چشمامو گرفتم در حالی که چشمام بسته بود از جام بلند شدم به خیال خودم داشتم میرفتم سمت در اما بعد چند قدم فکر کنم خوردم به بدن خیس جناب کیم خواستم برم عقب که دستاش دورم حصار شد و من رو در اغوش کشید
( احساس میکنم کل این فیک فقط شده بغل کردن ) قطره های اب از موهاش روی گردنم میریخت و قلقلکم میومد خواستم از بغلش بیام بیرون که نزاشت و گفت
_ صبر کن فکر کنم دست بندت به حوله گیر کرده و اگه کشیده بشه حوله باز میشه
+ خب چیکار کنیم
_ پاهاتو بزار روی پاهای من و خودت رو سمت از من بگیر باید برم یک حوله دیگه بردارم
محکم بغلش کردم واقعا دلم نمیخواد حوله باز بشه تا همین جاش که دیدم بسه اروم اروم به سمت حمام رفت از داخل حمام یک حوله دیگه برداشت
_ الان میرم کنار در وایمیستم با شماره سه من از اتاق برو بیرون ( ببنید بچه چقدر پاکه الان هرکی دیگه بود یک اتاق دیگه میوفتاد )
رفت کنار در و درو باز کرد چشمامو بستم
_ یک ، دو ، سه
با شماره سه سریع پریدم بیرون
رفتم صبحانه درست ، میز چیدم بعد چند مین جناب کیم امد یه نگاه به میز کرد بعد نگاهشو داد سمت من و گفت
_ واقعا تو یه این سن دست پختت خیلی خوبه
+ نظر لطف تونه جناب کیم
_ تهیونگ صدام کن
+ ولی اخه شما از من خیلی بزرگ ترین اگه به اسم کوچیک صداتون کنم بی ادبی میشه
_ همین که گفتن فکر کنم بهت نگفتن از اینکه حرف رویه حرفم بیاد عصبی میشم
+ چشم
بعد صبحانه به تهیونگ خبر دادن که راه باز شده راه افتادیم تو یه ماشین هیچ حرفی زده نشد بعد چند مین رسیدیم از ماشین پیاده شدم تهیونگ شیشه ماشین رو داد پایین و گفت
_ بیا پیش من زندگی کن من به یه اشپزی مثل تو نیاز دارم
+ بهش فکر میکنم
_ یادت باشه حتا اگه مخالفت کنی بازم با خودم میبرمت حتا اگه شده به زور
+ باشه فقط بهم یک مدت وقت بدین خودم بهتون خبر میدم
_ باشه تا هفته بعد بهت وقت میدم روزی که قراره بعضی از دخترا بیان واسه رقص تو هم باهاشون بیا
یک کارت تجاری از تویه جیبش در اورد و به سمتم گرفت
_ بیا اینو بگیر اگه اتفاقی افتاد به خودم زنگ بزن
اگه بعدش بفهمم به جز من به کس دیگه ای زنگ زدی واست بد میشه
کارتو گرفتم خدافظی کردم و رفتم داخل عمارت بعد سلام کردن به خانم جانگ رفتم تو اتاقم گوشیم رو گذاشتن رویه میز و یک راست به سمت حمام شدم لباسمو در اوردم شیر اب رو باز کردم و رفتم زیر دوش چشمامو بستم چهره تهیونگ جلوی چشمم ظاهر شد جوری که دیشب داشت تو یه خواب عذاب میکشید قلبمو به درد میاره
نمیدونم چرا ولی تهیونگ بهم ارامش میداد با فکر کردن بهش لبخندی محو رویه لبم پدیدار شد
به بدنم نگاه کردم کبودی هایه رویه بدنم کمتر شده بود نمیدونم چرا ولی زخم و کبودی رویه بدن من خیلی دیر خوب میشه مادرم هم همین جوری بود و تا مدت طولانی بدنش کبود میشد
بدنمو شستم و از حمام خارج شدم موهامو خشک کردم رویه در کمد یک نوشته بود
$ خودم رفتم خرید و هرچی فکر کردم لازمت میشه خریدم امیدوارم خوشت بیاد
جانگ سویون
در کمد رو باز کردم پر از لباس هایه رنگارنگ بود
یک لباس گرم برداشتم و پوشیدم ( گذاشتم )
رفتم رویه تختم نشستم و کتابی که رویه میز کوچیک کنار تخت بود برداشتم و شروع کردم به خوندنش یک رمان قدیمی بود به نام دزیره خیلی اسمشو شنیدم ولی تا حالا نخونده بودمش
غرق در خوندن کتاب بودم که ......
شرایط
14 لایک
💕 امید وارم خوشت امده باشه بیب 💕
۶.۰k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.