به زنم نگاه می کنم و مثل بچه ها حیرت زده می شوم ...

به زنم نگاه می کنم و مثل بچه ها حیرت زده می شوم. با سر در گمی از خودم می پرسم: واقعا این زن پیر و چاق و دست و پا چلفتی، با این حالت ابلهانه و دغدغه های پیش پا افتاده و نگران یک لقمه نان، با نگاهی که فکر همیشگی به قرض ها و نیاز ها بی فروغش کرده، زنی که فقط می تواند درباره ی هزینه ها حرف بزند و فقط ارزانی می تواند لبخند بر لبش بنشاند، این زن واقعا زمانی همان واریای باریک اندامی بوده که من عاشقانه دوستش داشتم؟


.

من با پریشانی به چهره ی بی رنگ و لعاب و نامتناسب پیرزن خیره می شوم و در آن به دنبال واریای خودم می گردم ...

#داستان_ملال_انگیز
#آنتون_چخوف
دیدگاه ها (۱)

بذار یه چیزی رو بهت بگم دوست من: تو این دنیا خیلی راحت تره ک...

کافه را باز کرده ام،برای اینکه با درآمدش بتوانم یکی دو دست ک...

Dark Blood p6

yek tarafe part : 9

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط