شما را نمی دانم. اما من فکر می کنم ما به دنیا نیامده ایم
شما را نمیدانم. اما من فکر میکنم ما به دنیا نیامدهایم که غمانگیز بودن را انتخاب کنیم. ما آمدهایم تا کشف کنیم که دقیقا به چند هزار راه میتوان شاد بود؟ ما شادی را خوب نمیبینیم! شادیِ رد شده از پرده و پنجرهی افتاده کفِ اتاق را نمیبینیم. نمیبینیم که چند مشت نوری که از آسمان تا کفِ اتاق رسیده چقدر میتواند حالِ آدم را جا بیاورد. ما لبخندِ بعد از بوییدنِ عطرِ کسانی که دوستشان داریم را نادیده میگیریم. ما مدام فکر میکنیم به هر آنچه و هر آنکس که نداریم. حواسمان نیست آنها که داریمشان هم اهلِ آغوشند. ما آنقدر که باید گل نمیخریم و با کسانی که دوستشان داریم چای نمینوشیم. زیر باران به قصد خیس شدن قدم نمیزنیم. راه را به قصد نفس کشیدن پیاده نمیرویم. شعری حفظ نمیکنیم. عکسها را قاب نمیکنیم. ما حتی دستِ جمعی برای تلطیفِ فضا چاهارتا ادای درست و حسابی درنمیآوریم! دست در دستِ هم نمیرقصیم. لباسِ رنگی نمیپوشیم. ما تا زانو در آب دریا و رودخانه فرو نمیرویم و یخ زدن را تجربه نمیکنیم. بعد میپرسیم چرا غمگینیم؟ چرا حالِ زندگی کردن نداریم؟ مشکل اینجاست که نسخههای خوبی نمیپیچیم. وگرنه شادی مثلِ چای نبات است. برای رفعِ هر غمی راهِ خودش را پیدا میکند. شاید ما هزار تا کار برای خوب بودنِ حالمان کرده باشیم اما هیچوقت برای دلِ خودمان زندگی نکردهایم. محضِ رضای خودمان شاد نبودهایم. این است که هیچ چیز سرِ جایش نیست. شادیهای کوچک را به دست و دلمان راه بدهیم، برای رضای خودمان و خدایمان، نه مردم.
#مریم_قهرمانلو
#مریم_قهرمانلو
۱.۲k
۲۹ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.