و من در خویش، جوری هستم که نمی توانم برایت زندگی ای را آر
و من در خویش، جوری هستم که نمیتوانم برایت زندگی ای را آرزو کنم که بیخزان و بیزمستان باشد؛نمیتوانم بگویم همیشه فقط شادی و موفقیت داشته باشی!
من و تو میدانیم که زندگی بسیار زیبا، اما دشوار و شکننده است!
میدانیم ازین بهار تا آن بهار، فاصلهای است؛ پر از ماجراهای تلخ و شیرینی که بسیاری از آنها خواست و انتخابِ ما نیستند، اما گریز ناپذیرند.
نمیخواهم بگویم تو را به خدا میسپارم و خیالت راحت باشد که خدا نمیگذارد هیچ اتفاق بدی برایت رخ دهد! چون میدانم که ناخواستنیها، همانقدر فراوانند که سپردنهای نارس و فهم ناشدهی ما!
دیگر آنقدر بزرگ شدهایم و آنقدر تجربه داریم که درک میکنیم، تمام بهانههای خوشرنگ و شاد را همچون فرصتی مهم تلقی میکنیم که زندگی تنها وتنها و تنها فرصتیست امانت در دستان ما....
میدانی! میخواهم اینبار برایت آرزویی کنم که تو را در تمام فُصولِ زندگی، در سرما و گرمایِ روزگار، در تمام بارانها، برفها، طوفانها، خشکسالیها، شکستها و موفقیتها، شادیها و غمها، از دست دادنها و به دست آوردنها؛ در امان قرار دهد!
آرزو میکنم، آنقدر به خودت رسیده باشی و برسی؛ آنقدر خدا در خودت داشته باشی و بیابی، و آنقدری در قلبت آگاهی و در ذهنت روشنایی باشد و بیاید که؛ تمام زندگی را -هرطور که پیش رود- مشتاقانه، اُمیدوارانه، سرافرازانه و عاشقانه، زندگی کنی!
تو نیز مرا همین آرزو کن...
امیدوارم هر بار امیدت را گم کردی بلد باشی دوباره پیدایش کنی؛
جوری که کم ترین زمان را فدای نابلدی کنی.
برایت آرزو میکنم بالاخره با پوست و خونت عجین شود
که در این زندگیِ عجیب، هیچکس جز خودت به فریادت نمیرسد.
این لعنتی را ممکن کن:
به خودت بیشتر از هرکس و هرچیز برس!
شاید در تنگناهای این مسیر تنها چیزی که به کارت بیاید
این باشد که به کولهات سر بزنی و در هر قدم تاکید کنی
«ادامه دادن کارِ زنده هاست!»
رویا ببافی و همزمان،
توقعت را از خودت و آسمان بالای سرت و زمین زیر پایت
در منطقی ترین سطحِ ممکن نگه داری
به معنای کاملِ این جمله: «مراقبت
کن از خودَت...»
مراقبت کن از وجودت🌱
من و تو میدانیم که زندگی بسیار زیبا، اما دشوار و شکننده است!
میدانیم ازین بهار تا آن بهار، فاصلهای است؛ پر از ماجراهای تلخ و شیرینی که بسیاری از آنها خواست و انتخابِ ما نیستند، اما گریز ناپذیرند.
نمیخواهم بگویم تو را به خدا میسپارم و خیالت راحت باشد که خدا نمیگذارد هیچ اتفاق بدی برایت رخ دهد! چون میدانم که ناخواستنیها، همانقدر فراوانند که سپردنهای نارس و فهم ناشدهی ما!
دیگر آنقدر بزرگ شدهایم و آنقدر تجربه داریم که درک میکنیم، تمام بهانههای خوشرنگ و شاد را همچون فرصتی مهم تلقی میکنیم که زندگی تنها وتنها و تنها فرصتیست امانت در دستان ما....
میدانی! میخواهم اینبار برایت آرزویی کنم که تو را در تمام فُصولِ زندگی، در سرما و گرمایِ روزگار، در تمام بارانها، برفها، طوفانها، خشکسالیها، شکستها و موفقیتها، شادیها و غمها، از دست دادنها و به دست آوردنها؛ در امان قرار دهد!
آرزو میکنم، آنقدر به خودت رسیده باشی و برسی؛ آنقدر خدا در خودت داشته باشی و بیابی، و آنقدری در قلبت آگاهی و در ذهنت روشنایی باشد و بیاید که؛ تمام زندگی را -هرطور که پیش رود- مشتاقانه، اُمیدوارانه، سرافرازانه و عاشقانه، زندگی کنی!
تو نیز مرا همین آرزو کن...
امیدوارم هر بار امیدت را گم کردی بلد باشی دوباره پیدایش کنی؛
جوری که کم ترین زمان را فدای نابلدی کنی.
برایت آرزو میکنم بالاخره با پوست و خونت عجین شود
که در این زندگیِ عجیب، هیچکس جز خودت به فریادت نمیرسد.
این لعنتی را ممکن کن:
به خودت بیشتر از هرکس و هرچیز برس!
شاید در تنگناهای این مسیر تنها چیزی که به کارت بیاید
این باشد که به کولهات سر بزنی و در هر قدم تاکید کنی
«ادامه دادن کارِ زنده هاست!»
رویا ببافی و همزمان،
توقعت را از خودت و آسمان بالای سرت و زمین زیر پایت
در منطقی ترین سطحِ ممکن نگه داری
به معنای کاملِ این جمله: «مراقبت
کن از خودَت...»
مراقبت کن از وجودت🌱
۹.۲k
۱۴ بهمن ۱۴۰۰