خب بچه ها
خب بچه ها--
اسکچی که مشاهده میکنید
گول پسریییی هست که شخصیت اصلی یکی از داستان های جدیدی هست که دارم میسازم . پسرم روبینننننن😭🤏
نمیدونم چرا ولی عاشقشمممم
و تا اینجا بگم که این داستانی که دارم مینویسم بی ال هست * با ارض پوزش در این مورد بنده از پذیرش نظر های مخالف شما معافم 😔💞* و جالبه بدونید که از روی یکی از خواب هام بوده 🌚خلاصه داستان هم توی دنیای آخرالزمانی اتفاق میوفته که زامبی ها حمله کردن و حدود ۸ سال هست که از این ماجرا میگذره ، مردم به تدریج تونستن که شهر ها و روستا هایی بسازن که به دور از بیماری و قابل زندگی باشه...
توی یکی از این شهر ، روبین ، سر دسته گروه محافظتی و مدیریتی شهرک هست . البته به یه دلیل خاص !
روبین قدرتی داره که به " خون کشنده " شناخته میشه . این قدرت به طوری عمل میکنه که با لمس زخم باز زامبی ها میتونه اونا رو از پا در بیاره ، اما این قدرت یه نقطه ضعف داره ، اونم اینه که این مورد فقط برای افرادی که به طور کامل تبدیل به زامبی شده باشن عمل میکنه و برای افرادی که" نیمه زامبی " باشن کاملا برعکس عمل میکنه ، که این یعنی به جای کشتنشون اونا رو قوی تر میکنه...
در همین حال زمانی که شهر روبین مورد حمله گروه متجاوز قرار میگیره روبین متوجه میشه که رهبر اون گروه یعنی " اریک " یه نیمه زامبی عوضی به تمام عیاره که نه تنها برای غارت شهر بلکه بخاطر قدرت خاص روبین ، به شهر اونا حمله میکنه و مردم مجبور به ترک شهر میشن در حالی که باید مواظب تمام خطر هایی که پیش روشونه باشن...
روبین برای اینکه از مردمش محافظت کنه تصمیم میگیره که اونا رو به جای به نام " بهشت " ببره . حالا بهشت کجاست ؟ مکانی که شایعه ها میگه که جائیه که هیچ بیماری درش وجود نداره ، هیچ کم آبی یا کمبود غذای ، هیچ جنگ و شورشی ...
برای همین اینجا میشه که ماجراجویی طولانی شروع میشه ، ماجراجوی که روبین رو وادار میکنه با اریک بجنگه و نزاره که دست های کثیفش به مردم آسیب بزنه در حالی که خودش کم کم میفهمه که داره عاشقش میشه و همین طور راز هایی که فراموششون کرده بوده...
اسم داستانم " کاپگراس " هست که یه نوع بیماری روانیه که فرد درش فکر میکنه که افراد دور و برش تبدیل به بدل شدن که این به گذشته اریک بر میگرده که خو اگه بخوام بگم زیادی دیگه اسپویل میشه 💔😔
خب اهم ...خودم خیلی دوست داشتم براتون تعریفش کنم چون داستان نیاز به ویرایش داره و نظر های شما خیلی برام ارزشمنده 😭
ولی خو
بگذریم بازم میبخشید من هر دفعه میام باید کیلومتری کپشن بزنم--
اسکچی که مشاهده میکنید
گول پسریییی هست که شخصیت اصلی یکی از داستان های جدیدی هست که دارم میسازم . پسرم روبینننننن😭🤏
نمیدونم چرا ولی عاشقشمممم
و تا اینجا بگم که این داستانی که دارم مینویسم بی ال هست * با ارض پوزش در این مورد بنده از پذیرش نظر های مخالف شما معافم 😔💞* و جالبه بدونید که از روی یکی از خواب هام بوده 🌚خلاصه داستان هم توی دنیای آخرالزمانی اتفاق میوفته که زامبی ها حمله کردن و حدود ۸ سال هست که از این ماجرا میگذره ، مردم به تدریج تونستن که شهر ها و روستا هایی بسازن که به دور از بیماری و قابل زندگی باشه...
توی یکی از این شهر ، روبین ، سر دسته گروه محافظتی و مدیریتی شهرک هست . البته به یه دلیل خاص !
روبین قدرتی داره که به " خون کشنده " شناخته میشه . این قدرت به طوری عمل میکنه که با لمس زخم باز زامبی ها میتونه اونا رو از پا در بیاره ، اما این قدرت یه نقطه ضعف داره ، اونم اینه که این مورد فقط برای افرادی که به طور کامل تبدیل به زامبی شده باشن عمل میکنه و برای افرادی که" نیمه زامبی " باشن کاملا برعکس عمل میکنه ، که این یعنی به جای کشتنشون اونا رو قوی تر میکنه...
در همین حال زمانی که شهر روبین مورد حمله گروه متجاوز قرار میگیره روبین متوجه میشه که رهبر اون گروه یعنی " اریک " یه نیمه زامبی عوضی به تمام عیاره که نه تنها برای غارت شهر بلکه بخاطر قدرت خاص روبین ، به شهر اونا حمله میکنه و مردم مجبور به ترک شهر میشن در حالی که باید مواظب تمام خطر هایی که پیش روشونه باشن...
روبین برای اینکه از مردمش محافظت کنه تصمیم میگیره که اونا رو به جای به نام " بهشت " ببره . حالا بهشت کجاست ؟ مکانی که شایعه ها میگه که جائیه که هیچ بیماری درش وجود نداره ، هیچ کم آبی یا کمبود غذای ، هیچ جنگ و شورشی ...
برای همین اینجا میشه که ماجراجویی طولانی شروع میشه ، ماجراجوی که روبین رو وادار میکنه با اریک بجنگه و نزاره که دست های کثیفش به مردم آسیب بزنه در حالی که خودش کم کم میفهمه که داره عاشقش میشه و همین طور راز هایی که فراموششون کرده بوده...
اسم داستانم " کاپگراس " هست که یه نوع بیماری روانیه که فرد درش فکر میکنه که افراد دور و برش تبدیل به بدل شدن که این به گذشته اریک بر میگرده که خو اگه بخوام بگم زیادی دیگه اسپویل میشه 💔😔
خب اهم ...خودم خیلی دوست داشتم براتون تعریفش کنم چون داستان نیاز به ویرایش داره و نظر های شما خیلی برام ارزشمنده 😭
ولی خو
بگذریم بازم میبخشید من هر دفعه میام باید کیلومتری کپشن بزنم--
- ۸.۱k
- ۲۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط