پارت
پارت ۴
در ایران، مهتاب رشد کرد؛ دختری با موهای تیره و چشمهایی کنجکاو. او زبان فارسی را خوب یاد گرفت، شعرهای ایرانی را حفظ کرد و هر روز گوشهای از خانه با مادرش آشپزی میکرد. اما مادر مهتاب گاهی به او لالاییای میخواند که به نغمهای دور شبیه بود؛ نغمهای با واژههای کرهای که مهین از زبانی دیگر شنیده بود و از دل با خودش نگاه داشته بود. مهتاب هر بار با کنجکاوی میپرسید: «این لالایی مال کجاست؟» مهین لبخند میزد و میگفت: «از دورها آمده.» مهتاب بدون آنکه بداند، تکههایی از هویت اصلیاش را در این نغمهها داشت. او همیشه فکر میکرد متفاوت است، اما خوشحال بود و خانوادهای که او را بزرگ کرد، تمامِ عشقشان را به او داده بودند.
در ایران، مهتاب رشد کرد؛ دختری با موهای تیره و چشمهایی کنجکاو. او زبان فارسی را خوب یاد گرفت، شعرهای ایرانی را حفظ کرد و هر روز گوشهای از خانه با مادرش آشپزی میکرد. اما مادر مهتاب گاهی به او لالاییای میخواند که به نغمهای دور شبیه بود؛ نغمهای با واژههای کرهای که مهین از زبانی دیگر شنیده بود و از دل با خودش نگاه داشته بود. مهتاب هر بار با کنجکاوی میپرسید: «این لالایی مال کجاست؟» مهین لبخند میزد و میگفت: «از دورها آمده.» مهتاب بدون آنکه بداند، تکههایی از هویت اصلیاش را در این نغمهها داشت. او همیشه فکر میکرد متفاوت است، اما خوشحال بود و خانوادهای که او را بزرگ کرد، تمامِ عشقشان را به او داده بودند.
- ۷۰۵
- ۳۰ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط