part

#part97
#رها
نگاهی به ترانه انداختم که اونم نگاهم کرد، گوشیم رو برداشتم و گفتم :
رها- چیکار کنم؟
ترانه لبش رو گزید و گفت :
ترانه- جواب بده ببین چی می‌گه.
باشه‌ای گفتم و با تردید جواب دادم :
رها- بله؟
آیدا- سلام رها جون چطوری؟
با تعجب گفتم :
رها- رها جون؟
خندید و گفت :
آیدا- تعجب نکن عزیزم، تصمیم گرفتم باهات مهربون بشم.
پوزخندی زدم و گفتم :
رها- مهربون؟ اونم تو؟ هه جالبه، کارت رو بگو حوصله‌تو ندارم.
نوچی زد و گفت :
آیدا- دِ نشد که، از این به بعد باید باهم خیلی سر و کار داشته باشیم خانوم صادقی.
اخمی کردم و گفتم :
رها- اگر کاری نداری قطع کنم.
آیدا- باشه بابا قطع نکن...
کمی مکث کرد و گفت :
آیدا- زنگ‌زدم بگم از طاها جدا بشی هرچه زودتر.
خندیدم و گفتم :
رها- چرا باید این کار رو بکنم؟
آیدا- چون این وسط تنها کسی که ضربه می‌بینه تویی بیبی، از من گفتن بود یا از طاها جدا می‌شی یا رابطه بین دوتاتون رو بهم می‌زنم اونم یه جوری که دوتاتون نفهمید از کجا خوردید!
با لحن جدی گفتم :
رها- نه تو و نه صد تا کله گنده تر از تو نمی‌تونه رابطه من و طاها رو بهم بزنه.
خندید و گفت :
آیدا- می‌خوای بهم بزنم ببینی چجوری بهم می‌زنم؟
خواستم چیزی بگم که ترانه گوشیم رو از دستم کشید و با داد خطاب به آیدا گفت :
ترانه- خوب گوشاتو باز کن زنیکه عملی، اگر گوهی بخوری که برای طاها بد تموم بشه، نه طاها طاها بلکه کل بچه‌های باند یه جوری بگات می‌دن که خودت نفهمی از کجا خوردی، پس تو هواست رو جمع کارایی که می‌کنی بکن خانوم طاهری!
بعداز اتمام حرف سریع قطع کرد و آیدا رو بلاک کرد، تکیه دادن به تاج تخت و گفتم :
رها- نکنه واقعا کاری بکنه؟
ترانه نیم‌نگاه بهم انداخت و گفت :
ترانه- هیچ گوهی نمی‌توته بخوره، از این به بعدم اگر زنگ زد یا کاری کرد سریع به طاها بگو ببینم اون موقع هم می‌تونه انقدر بلبل زبونی بکنه یا نه، دختره عفریته از دماغ فیل افتاده.
سری تکون دادم و چیزی نگفتم، گوشیم دوباره زنگ خورد اما ایندفعه طاها بود، با ذوق جواب دادم :
رها- سلام عشق دلم چطوری؟
خندید و گفت :
طاها- سلام دلبر زیبای من، خوبم تو خوبی؟
ابروی بالا انداختم و گفتم :
رها- دلبر زیبای من لقب جدیده؟
طاها- آره، می‌خوام از این به بعد دلبر زیبای من صدات کنم!
لبخند محوی زدم و گفتم :
رها- خوبه، وای طاها من هنوز باورم نمی‌شه آنا با پدر تو ازدواج کرده!
طاها- منم هنوز باورم نمی‌شه آنا تونسته بابامو عاشق خودش بکنه، وای رها فکر کن تا چندماه دیگه داداش و آبجی می‌شیم‌!
از فکر اینکه تا چند وقته دیگه یه بچه کوچولو بدنیا میاد که به من می‌گه آبجی قند تو دلم آب شد، با ذوق گفتم :
رها- خداکنه پسر باشه.
طاها- تو برای بچه آنا انقدر ذوق داری برای بچه خودمون چیکار می‌کنی؟
با ذوق وصف نشدنی گفتم :
رها- وای یعنی می‌شه یه روزی من و تو بچه دار بشیم.
خندید و گفت :
طاها- معلومه که می‌شه عشقم آخه چرا نشه؟
رها- بنظرت بچه آنا چیه؟
طاها- دختر.
رها- ولی کاش پسر باشه.
طاها- چرا پسر؟
رها- آخه من از بچگی دوست داشتم یه داداش کوچولو داشته باشم! حالا تو چرا می‌گی دختر باشه؟
با لحن شیطونی گفت :
طاها- من کلا دخترا رو بیشتر دوست دارم.
یه تای ابروم رو بالا انداختم و با لحن تهدید آمیزی گفتم :
رها- انگار خیلی دلت می‌خواد بری تو بلاک‌لیست گوشیم نه؟
خندید و گفت :
طاها- قربون حسودی کردنت بشم، من کلا دختر بچه هارو دوست دارم...
کمی مکث کرد و گفت :
طاها- رها من دیگه برم.
رها- باشه عشقم برو خوب بخوابی.
طاها- دوست دارم دلبر زیبای من!
ناخوداگاه نیشم باز شد و گفتم :
رها- من بیشتر.
آروم خندید و با صدای که خستگی ازش می‌بارید گفت :
طاها- خوب بخوابی عشقم خدافظ.
رها- خدافظ.
قطع کردم و تازه نگاهم به صورت ترانه که جمع شده بود افتاد، با حالت چندشی گفت :
ترانه- اه اه، عشقم؟ دلبر زیبای من؟ ای جمع کنید خودتونو عنا حالم بد شد.
اداشو درآوردم و گفتم :
رها- سینگل بدبخت حسود!
چپ چپ نگاهم کرد که زبونم رو براش درآوردم و ولو شدم رو تخت و گفتم :
رها- بگیر بخواب بدبخت سینگل حسود!
#عشق_پر_دردسر
بالاخره نیلوتون بعد قرنی پارت گذاشت 🗿😂
دیدگاه ها (۴)

ادامه پارت قبل 🗿👩🏻‍🦯با حرص کنارم دراز کشید و با لحن کنجکاوی ...

#part98#طاهارها- طاها واقعا می‌خوای بیای اینجا؟سرم رو کج کرد...

بچه ها پیج به مشکل خورده اگه پارت نمیزارم برا همینه و اینکه ...

ادامه پارت قبل 🗿👩🏻‍🦯پرید وسط حرفم و گفت :ترانه- پسرش که مجرد...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط