مادربزرگم همیشه میگفت

مادربزرگـــــم همیشه میگفت :

قلبت که بی نظم زد ،
بدان که عاشقی ...

اشکت که بی اختیار سرازیر شد ،
بدان که دلتنگی ...

شبت که بی خواب گذشت ،
بدان که نگرانی ...

روزت که بی شوق آغاز شد ،
بدان که نا امیدی ...

سینه ات که بی جا آه کشید ،
بدان که پُرحسرتی ...

دلت که بی دلیل گرفت ،
بدان که تنهائــــــی ...

امروز تو نیستی مادربزرگ ، امّا ...
اما من به همهٔ آن حرفهایت رسیدم !
ایکاش قبل ِ رفتنت ،
چارهٔ این وقتایی که
برام پیش بینی کردی
را هم میگفتــــــی ...



ای دوست
بودنت سبز و دلت سبز و
حضورت سبز،
خانه ات گرم،
دلت نرم ...
چراغت روشن،
روزگارت آرام ...
دیدگاه ها (۱)

حرف هایت تب دارد تنم را می لرزاند همانطور که حرف می زنی و من...

اگر کسی را دوست داری،هوایش را داشته باشاما اگر برای پر کردن ...

مهربونم ؛خسته ام ...از این سوال بی جواب که هر لحظه می پرسم "...

عشق لا به لای همین سحرگاهان پنهان است... کافیست دست مرا گیری...

مادربزرگم همیشه می‌گفت:قلبت که بی‌نظم زد، بدون که عاشقی …اشک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط