داشتم غنچه های تازه باز شده ی
داشتم غنچه های تازه باز شده ی
پیراهنش را ناز میکردم که...
شروع کرد به خندیدن!
(قلقلکی بود خیر سرش)
دیدم آرام از گوشه ی لبهایش
کمی عشق ریخت روی زمین!
خیره ماندیم هر دو،
سیاهی چشمهایش
سفیدی چشم هایم را بغل کرد!
(بغلی هم بود پدر سوخته)
دستم را گرفت و برد روی زمین
همانجا که عشق ریخته بود
انگشتم را که حسابی سرخ کرد
کشید روی لبهایش
بعد گفت
حالا آماده ام برویم؛
تا سپیده دم رفتیم قربان هم!
رسیدیم به عشق
رسیدیم به هم!
#حامد_نیازی
پیراهنش را ناز میکردم که...
شروع کرد به خندیدن!
(قلقلکی بود خیر سرش)
دیدم آرام از گوشه ی لبهایش
کمی عشق ریخت روی زمین!
خیره ماندیم هر دو،
سیاهی چشمهایش
سفیدی چشم هایم را بغل کرد!
(بغلی هم بود پدر سوخته)
دستم را گرفت و برد روی زمین
همانجا که عشق ریخته بود
انگشتم را که حسابی سرخ کرد
کشید روی لبهایش
بعد گفت
حالا آماده ام برویم؛
تا سپیده دم رفتیم قربان هم!
رسیدیم به عشق
رسیدیم به هم!
#حامد_نیازی
۵۵۹
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.