در اوردگاهی ه نامش جهان است هزار راه با تو رفته و بر

در آوردگاهی كه نامش "جهان" است، هزار راه با تو رفته و برگشته‌ام... پوستينْ از تن درآورده‌ام و به دستانِ تو روی آورده‌ام.
كدام رسول جُز تو می‌توانست از غارهاي تو‌در‌توي تنهاییِ من مبعوث شود؟

تو نه از قرنِ متاخر، بلكه از هزاره‌ای آمده‌ای كه در آن "انسان" معنا يافت... عاطفه را از كلامِ تو آموختم كه لبْ باز كردنت، مقارن با رنگ باختنِ تمامِ رنج‌های ماندگار است.
دیدگاه ها (۱)

شتابان می‌بوسمت... چون كه در اين تعريقگاهِ عدم، همواره دانه‌...

در سردابِ درماندگی بود كه يافتمت، جايی كه "نَفَس" يارای عروج...

امروز در اطمینانی‌ام، با تکیه بر این یقین...همه‌چیز ممکن است...

هر کسی را فقط یک بارمی‌شود دوست داشتیکبار برای همیشهاما هزار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط