در آوردگاهی كه نامش "جهان" است، هزار راه با تو رفته و بر
در آوردگاهی كه نامش "جهان" است، هزار راه با تو رفته و برگشتهام... پوستينْ از تن درآوردهام و به دستانِ تو روی آوردهام.
كدام رسول جُز تو میتوانست از غارهاي تودرتوي تنهاییِ من مبعوث شود؟
تو نه از قرنِ متاخر، بلكه از هزارهای آمدهای كه در آن "انسان" معنا يافت... عاطفه را از كلامِ تو آموختم كه لبْ باز كردنت، مقارن با رنگ باختنِ تمامِ رنجهای ماندگار است.
كدام رسول جُز تو میتوانست از غارهاي تودرتوي تنهاییِ من مبعوث شود؟
تو نه از قرنِ متاخر، بلكه از هزارهای آمدهای كه در آن "انسان" معنا يافت... عاطفه را از كلامِ تو آموختم كه لبْ باز كردنت، مقارن با رنگ باختنِ تمامِ رنجهای ماندگار است.
۱۱۴.۹k
۲۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.