شتابان می بوسمت... چون كه در اين تعريقگاهِ عدم، همواره دا
شتابان میبوسمت... چون كه در اين تعريقگاهِ عدم، همواره دانههای درشتِ مرگ را بر پوستِ پيشانیام احساس كردهام.
با شامهی كلبیمسلكِ خويش میبويمت ... كه هر آنچه در ريههایم رماندهای چون آهوانِ رهيده از مسلخند.
بيدرنگ دستهايت را میگيرم... كه "درنگ" همواره بزرگترين حماقتِ انگشتان است.
با شامهی كلبیمسلكِ خويش میبويمت ... كه هر آنچه در ريههایم رماندهای چون آهوانِ رهيده از مسلخند.
بيدرنگ دستهايت را میگيرم... كه "درنگ" همواره بزرگترين حماقتِ انگشتان است.
۳۰.۰k
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.