the end of time after him part 10
ویو ناتاشا: وارد مهمونی شدیم
خیلی شلوغ بود و به زور می شد کسی رو دید نور قرمز رنگی روی یه دختر افتاد اره اون ساشا بود دست لوکاس رو گرفتم و به سمت ساشا رفتم
ساشا کنار یه پسره ایستاده بود یادم افتاد که ساشا از اون پسره خوشش می اومد
ناتاشا : سلام
ساشا: ناتاشا خانم چقدر خفن شده
ناتاشا : معلومه که هستم
کارولین : ناتاشا نظرت چیه تو و لوکاس با هم برقصید
ناتاشا : چی من اصلا عمرا
کارولین : لوکاس نظر تو چیه
لوکاس : ناتاشا بیا دیگه مگه چی میشه
ناتاشا : باشه
ویو ناتاشا : اهنگ پلی شد و من و لوکاس شروع به رقصیدن کردیم مدتی گذشت و اهنگ تمام شد وقتی که رقص تموم شد همه جمعیت محو رقصیدن ما شده بودن و بعد شروع به دست زدن کردن خیلی خجالت می کشیدم ولی حس خیلی خوبی داشت رقص با کسی که دوسش داری
بعد از رقص خیلی خسته شده بودی و رفتی روی صندلی نشستی لوکاس هم رفت تا با دوستاش صحبت کنه
احساس سرگیجه داشتم دوباره با دندون های تیز شده ام مواجه شدم
حالم خوب نبود و همون لحظه ساشا داشت باهام صحبت می کرد اعصابم خورد شود و ساشا رو محکم زدم ولی یه حس دگرگونی عجیبی پیدا کردم و بعد هم ساهی مطلق
وقتی بیدار شدم تو خونه خودم بودم
و مامانم با استرس زیاد داشت یه مسیر
رفت و برگشتی می رفت
از مامانم پرسیدم چی شده که گفت
مامان ناتاشا : عزیزم باید یه چیزی رو بهت بگم که خیلی وقته که منتظر بودم بگم
ناتاشا : چی
مامانم ناتاشا : راستش خب ....
تو و ساشا خواهر دوقلو اید!!
خیلی شلوغ بود و به زور می شد کسی رو دید نور قرمز رنگی روی یه دختر افتاد اره اون ساشا بود دست لوکاس رو گرفتم و به سمت ساشا رفتم
ساشا کنار یه پسره ایستاده بود یادم افتاد که ساشا از اون پسره خوشش می اومد
ناتاشا : سلام
ساشا: ناتاشا خانم چقدر خفن شده
ناتاشا : معلومه که هستم
کارولین : ناتاشا نظرت چیه تو و لوکاس با هم برقصید
ناتاشا : چی من اصلا عمرا
کارولین : لوکاس نظر تو چیه
لوکاس : ناتاشا بیا دیگه مگه چی میشه
ناتاشا : باشه
ویو ناتاشا : اهنگ پلی شد و من و لوکاس شروع به رقصیدن کردیم مدتی گذشت و اهنگ تمام شد وقتی که رقص تموم شد همه جمعیت محو رقصیدن ما شده بودن و بعد شروع به دست زدن کردن خیلی خجالت می کشیدم ولی حس خیلی خوبی داشت رقص با کسی که دوسش داری
بعد از رقص خیلی خسته شده بودی و رفتی روی صندلی نشستی لوکاس هم رفت تا با دوستاش صحبت کنه
احساس سرگیجه داشتم دوباره با دندون های تیز شده ام مواجه شدم
حالم خوب نبود و همون لحظه ساشا داشت باهام صحبت می کرد اعصابم خورد شود و ساشا رو محکم زدم ولی یه حس دگرگونی عجیبی پیدا کردم و بعد هم ساهی مطلق
وقتی بیدار شدم تو خونه خودم بودم
و مامانم با استرس زیاد داشت یه مسیر
رفت و برگشتی می رفت
از مامانم پرسیدم چی شده که گفت
مامان ناتاشا : عزیزم باید یه چیزی رو بهت بگم که خیلی وقته که منتظر بودم بگم
ناتاشا : چی
مامانم ناتاشا : راستش خب ....
تو و ساشا خواهر دوقلو اید!!
- ۲.۵k
- ۰۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط