ده پونزده سال بعد دخترمون که از بس شبیه منه عاشقشی و ا
ده پونزده سالِ بعد دخترمون، که از بس شبیهِ منه عاشقشی و از بس عاشقشی من بهش میگم دخترِ باباش، دو سه روز مونده به روزِ پدر، یه بار که تو خونه نیستی و با من تنهاست، میاد آروم میگه مامانی روزِ پدر بابایی رو چجوری خوشحالش کنیم؟ این جمله رو یه جوری میگه انگار تو توی اتاقخواب خوابی و نمیخواد بشنوی! اما بعد یادش میاد تو خونه نیستی و میپره بالا و هیجانزده میگه میخوام باباجونمو سوپرایزش کنم! پایهای؟ منم بخندم و بگم قربونِ اون ذوقت! بله که پایهام! بعد با دخترت میشینیم نقشه میکشیم که چی برات بخریم و چجوری روزتو برات جشن بگیریم که بیشتر خوشحال بشی! دخترمون چون من مامانشم و دخترا تو هرکاری با مامانشون مشورت میکنن هر ایدهای به ذهنش میرسه بهم میگه تا نظرمو بپرسه! ولی من که بهش حسودیم میشه و دلم میخواد خودم بیشتر خوشحالت کنم تا اون، بدجنسی میکنم و یه سری ایدههامو بهش نمیگم!
خلاصه میشینیم فکرامونو میریزیم رو هم و میریم یه عکسِ سه نفرهمونو قاب میگیریم، برات چندتا کتاب و یه عطر و پیراهنی، ستِ چرمی چیزی میخریم و بعدم میریم یه گلدون تازه برات میخریم و بعدم یه کیک پر از خامه!
روزِ پدر یا همون روزِ مرد که بشه تو بااینکه تعطیلیه، چون از نقشههای ما یه بوهایی بردی، میزنی به یه بهانهای بیرون و وقتی که برمیگردی، زنگ درو میزنی که دخترت بدوئه بیاد درو برات باز کنه با همون پیراهنِ صورتیش و موهای بافتهش! بعد تو چشات برق میزنه و با لبخند منو نگاه میکنی که پشت سر دخترمون واستادم با همون پیراهن صورتی و موهای بافته و تماشاتون میکنم!
چقدر اون روز حالت و حالم و حالش خوبه!
چقدر تو ذوق میکنی از سلیقهمون تو انتخابِ کادوهات! گلدونتو با چه حالی بغل میگیری و منم میگم یه بچهی دیگهام اضافه شد و با بالکن اشاره میکنم و میگم گلات روزتو بهت تبریک میگن پدرِ مهربون! بعد سهتایی باهم میخندیم و تو میگی خب حالا نوبتِ کیکه و ما بهت میخندیم و نگات میکنیم تا مث بچگیات انگشتتو بزنی تو خامه کیک و بخوریش و همه باهم بخندیم!
بعدِ تمامِ عکسا و خندیدنا و همدیگه رو بغل کردنامون تو میگی که ولی باارزشترین هدیهتون همین عکس سه تاییه که زیرش نوشته
"تکیهگاه و امنیتمون
مردِ صبورِ زندگیمون
روزت مبارک"
بعد من بهت میگم تو واسه منم پدری کردی! روزت مبارک!
بعد دخترمون بهت میگه منم قد مامان عاشقتما! تو تنها مردِ زندگیِ منی! روزت مبارک!
بعد من تو دلم حسودیم شه و تو بخندی بگی آره دخترم چندسال دیگه که عاشق شدی بهت میگم کی تنها مردِ زندگیته!
و باز سهتایی میخندیم!
خلاصه میشینیم فکرامونو میریزیم رو هم و میریم یه عکسِ سه نفرهمونو قاب میگیریم، برات چندتا کتاب و یه عطر و پیراهنی، ستِ چرمی چیزی میخریم و بعدم میریم یه گلدون تازه برات میخریم و بعدم یه کیک پر از خامه!
روزِ پدر یا همون روزِ مرد که بشه تو بااینکه تعطیلیه، چون از نقشههای ما یه بوهایی بردی، میزنی به یه بهانهای بیرون و وقتی که برمیگردی، زنگ درو میزنی که دخترت بدوئه بیاد درو برات باز کنه با همون پیراهنِ صورتیش و موهای بافتهش! بعد تو چشات برق میزنه و با لبخند منو نگاه میکنی که پشت سر دخترمون واستادم با همون پیراهن صورتی و موهای بافته و تماشاتون میکنم!
چقدر اون روز حالت و حالم و حالش خوبه!
چقدر تو ذوق میکنی از سلیقهمون تو انتخابِ کادوهات! گلدونتو با چه حالی بغل میگیری و منم میگم یه بچهی دیگهام اضافه شد و با بالکن اشاره میکنم و میگم گلات روزتو بهت تبریک میگن پدرِ مهربون! بعد سهتایی باهم میخندیم و تو میگی خب حالا نوبتِ کیکه و ما بهت میخندیم و نگات میکنیم تا مث بچگیات انگشتتو بزنی تو خامه کیک و بخوریش و همه باهم بخندیم!
بعدِ تمامِ عکسا و خندیدنا و همدیگه رو بغل کردنامون تو میگی که ولی باارزشترین هدیهتون همین عکس سه تاییه که زیرش نوشته
"تکیهگاه و امنیتمون
مردِ صبورِ زندگیمون
روزت مبارک"
بعد من بهت میگم تو واسه منم پدری کردی! روزت مبارک!
بعد دخترمون بهت میگه منم قد مامان عاشقتما! تو تنها مردِ زندگیِ منی! روزت مبارک!
بعد من تو دلم حسودیم شه و تو بخندی بگی آره دخترم چندسال دیگه که عاشق شدی بهت میگم کی تنها مردِ زندگیته!
و باز سهتایی میخندیم!
- ۵.۴k
- ۲۹ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط