صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام

صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام

ترسم که بیایی تو و در خانه نباشم
دیدگاه ها (۱)

برای رها شدناز شلوغی و هیاهوی شهر،به صدایت پناه میبرم...تا م...

ده پونزده سالِ بعد دخترمون، که از بس شبیهِ منه عاشقشی و از ب...

‌دلتنگ که باشیحتی یه تشابه اسمی هم نابودت میکنه...

من فقط تشنه ی خندیدن لب های توامجان من، جان خودت، جان خدا قه...

فرشتگان به حال منو تو می خندند !!!!

بیمارماز آن لب چاک زبانبیدارماز آن یار،از دور نگرانمثل گل خش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط