قسمت صدو یک
#قسمت صدو یک
چته رَم کردی؟
حیف نمیشد بلند بهش گفت!
عاقد اومد و نشستیم سره جاهامون..
خاله شیرین و یکی از مادربزرگای امیر و مهتابی که برام قند میسابید..
تو آیینه نگاهش کردم..
زل زده بود به چشمام..
اشک تو چشماش حلقه زده بود..
بغض سنگینی گلوم و بسته بود.
چشمام و بستم..
نمیتونستم عسلی چشماش و ببینم و بی تفاوت باشم!
رو تختم بودیم و مهتاب سرش رو پاهام بود
_ آرشیدا کی روی سر ما قند بسابه؟
خندیدم_ حالا چی شده به این موضوع فکر کردی؟
_ اوم از دیروز که عقد زهرا بودیم ذهنم و درگیر کرده! فکر نکنم مامان اینا هم بیان ینی اصلا کسی رو نداریم فقط من
و توییم!
عسلی چشماش تیره شد..
دیگه دستم اومده بود هر وقت ناراحت میشد رنگش تیره میشد
_ نبینم عشقم دلش بگیره هاا خودم واست قند میسابم
خندید_ فکر کن من تنها تو بالا سرم قند بسابی.. ولی بامزه میشه هاا
با فشار دستم توسط امیر از اون خاطره بیرون اومدم..
منتظر بودن بله بگم..
خاطرمون انقدر نزدیک به نظر میرسید که فکر کردم واقعیه..
ولی خب واقعیت این بود که عشقم برام قند میسابید تا زندگیم شیرین باشه بدون اون..
حتی نفهمیدم مهریه ام چقدر بود و بابا دخترش و به چی فروخته بود..
دوباره چشمام و بستم
_ بله
کِل بود که میکشیدن..
لبخندی که زهر خند بود رو لیم نشست..
و قطره اشکی که از چشماش چکید..
بغضی که تو گلوم بزرگتر شد.
و هق هقش که بلند شد..
خودت کردی مهتاب خودت..
حلقه ها تو انگشت حلقه دست چپ رفت..
عسل تو دهن گذاشته شد..
هدیه ها داده شد..
و دختری که عاشق بودُ فروخته شد..
همه ی صحنه ها مثل فیلم از جلوی چشمم گذشت.. اون عقد لعنتی...
از هجوم اون همه تلخیِ زندگیم شقیقه هام نبض میزد.
اجبار و اجبار.. و باز هم اجبار
چطوری تونستم 8 سال تحملش کنم؟
چطوری تونست 8 سال زجرم بده؟
گناهم چی بود که عادل ترین قاضی بین مردم برام بی رحمانه ترین حکم و برید!
مقصر من بودم یا..
عه دوباره شروع کردی آرشیدا؟
تا کی میخوای تو برزخی که از گذشته واسه ی خودت ساختی دست و پا بزنی..
تا کی میخوای خودت و عذاب بدی؟
بس نبود اون همه شکنجه ای که 8 سال کشیدی و دم نزدی؟
با دستم صورتم و گرفتم..
چشمام و فشار میدادم تا از پشت چشمم بره اون صحنه ها..
هرچی تلاش میکردم بد تر میشد.
صدای کِل هاو دستایی که سره سفره میزدن تو گوشم بود..
حاج آقا پرسید وکیلم؟
_ نهههههههههههههه
دستی بازوم و فشار داد
_ خانوم مراتب؟ خوبی؟ آرشیداا چت شد؟
صدای ناجیم بود.. وکیلی که میخواست آزادم کنه.
راستی میگفت همه مهریه ام و میگیره
میتونه 8 سال جوونیمم بگیره؟
میتونه به خاطره تجاوز به روحم قصاصش کنه؟
حتی مهریه ام به خاطره بکارت سالمم نصف میشه
ولی پس روحی که به تاراج برد چی؟
اون قصاص نداره؟
شنیدم بکارت رو ترمیم میکنن
روح دریده شده رو چی اونم میتونن مثل اولش کنن؟
هیییع
بغضی که همدم لحظه های سختمه باز پیداش شد!
بدونه اینکه زیر بار این همه غم بشکنه بزرگترم میشه..
نفسم دوباره بالا نمیاد..
هیییع یعنی میشه واسه همیشه تموم بشه؟
یه سیلی تو گوشم..
چته رَم کردی؟
حیف نمیشد بلند بهش گفت!
عاقد اومد و نشستیم سره جاهامون..
خاله شیرین و یکی از مادربزرگای امیر و مهتابی که برام قند میسابید..
تو آیینه نگاهش کردم..
زل زده بود به چشمام..
اشک تو چشماش حلقه زده بود..
بغض سنگینی گلوم و بسته بود.
چشمام و بستم..
نمیتونستم عسلی چشماش و ببینم و بی تفاوت باشم!
رو تختم بودیم و مهتاب سرش رو پاهام بود
_ آرشیدا کی روی سر ما قند بسابه؟
خندیدم_ حالا چی شده به این موضوع فکر کردی؟
_ اوم از دیروز که عقد زهرا بودیم ذهنم و درگیر کرده! فکر نکنم مامان اینا هم بیان ینی اصلا کسی رو نداریم فقط من
و توییم!
عسلی چشماش تیره شد..
دیگه دستم اومده بود هر وقت ناراحت میشد رنگش تیره میشد
_ نبینم عشقم دلش بگیره هاا خودم واست قند میسابم
خندید_ فکر کن من تنها تو بالا سرم قند بسابی.. ولی بامزه میشه هاا
با فشار دستم توسط امیر از اون خاطره بیرون اومدم..
منتظر بودن بله بگم..
خاطرمون انقدر نزدیک به نظر میرسید که فکر کردم واقعیه..
ولی خب واقعیت این بود که عشقم برام قند میسابید تا زندگیم شیرین باشه بدون اون..
حتی نفهمیدم مهریه ام چقدر بود و بابا دخترش و به چی فروخته بود..
دوباره چشمام و بستم
_ بله
کِل بود که میکشیدن..
لبخندی که زهر خند بود رو لیم نشست..
و قطره اشکی که از چشماش چکید..
بغضی که تو گلوم بزرگتر شد.
و هق هقش که بلند شد..
خودت کردی مهتاب خودت..
حلقه ها تو انگشت حلقه دست چپ رفت..
عسل تو دهن گذاشته شد..
هدیه ها داده شد..
و دختری که عاشق بودُ فروخته شد..
همه ی صحنه ها مثل فیلم از جلوی چشمم گذشت.. اون عقد لعنتی...
از هجوم اون همه تلخیِ زندگیم شقیقه هام نبض میزد.
اجبار و اجبار.. و باز هم اجبار
چطوری تونستم 8 سال تحملش کنم؟
چطوری تونست 8 سال زجرم بده؟
گناهم چی بود که عادل ترین قاضی بین مردم برام بی رحمانه ترین حکم و برید!
مقصر من بودم یا..
عه دوباره شروع کردی آرشیدا؟
تا کی میخوای تو برزخی که از گذشته واسه ی خودت ساختی دست و پا بزنی..
تا کی میخوای خودت و عذاب بدی؟
بس نبود اون همه شکنجه ای که 8 سال کشیدی و دم نزدی؟
با دستم صورتم و گرفتم..
چشمام و فشار میدادم تا از پشت چشمم بره اون صحنه ها..
هرچی تلاش میکردم بد تر میشد.
صدای کِل هاو دستایی که سره سفره میزدن تو گوشم بود..
حاج آقا پرسید وکیلم؟
_ نهههههههههههههه
دستی بازوم و فشار داد
_ خانوم مراتب؟ خوبی؟ آرشیداا چت شد؟
صدای ناجیم بود.. وکیلی که میخواست آزادم کنه.
راستی میگفت همه مهریه ام و میگیره
میتونه 8 سال جوونیمم بگیره؟
میتونه به خاطره تجاوز به روحم قصاصش کنه؟
حتی مهریه ام به خاطره بکارت سالمم نصف میشه
ولی پس روحی که به تاراج برد چی؟
اون قصاص نداره؟
شنیدم بکارت رو ترمیم میکنن
روح دریده شده رو چی اونم میتونن مثل اولش کنن؟
هیییع
بغضی که همدم لحظه های سختمه باز پیداش شد!
بدونه اینکه زیر بار این همه غم بشکنه بزرگترم میشه..
نفسم دوباره بالا نمیاد..
هیییع یعنی میشه واسه همیشه تموم بشه؟
یه سیلی تو گوشم..
۳.۲k
۲۵ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.