نیستی هردم دلم آشفته حالی می کند
نیستی هردم دلم آشفته حالی می کند
چون پرنده در قفس بشکسته بالی می کند
من کجا شاعرشوم این یک خیال باطل است
در نبودت این قلم بسیار کالی می کند
نیستی تا بنگری چشمان گریان مرا
کاین نگاه خسته را خیره به قالی می کند
بی تو ای آرام دل من در کجا آسوده ام
ادّعا دارد غمم درسینه زالی می کند
هیچ میخواهی بپرسی حالِ این شوریده را
یا غرورت بار دیگر شانه خالی می کند !
کاشکی این را بدانی گرچه من نالیده ام
بوسه ی چشمت به شعرم بی ملالی می کند
چون پرنده در قفس بشکسته بالی می کند
من کجا شاعرشوم این یک خیال باطل است
در نبودت این قلم بسیار کالی می کند
نیستی تا بنگری چشمان گریان مرا
کاین نگاه خسته را خیره به قالی می کند
بی تو ای آرام دل من در کجا آسوده ام
ادّعا دارد غمم درسینه زالی می کند
هیچ میخواهی بپرسی حالِ این شوریده را
یا غرورت بار دیگر شانه خالی می کند !
کاشکی این را بدانی گرچه من نالیده ام
بوسه ی چشمت به شعرم بی ملالی می کند
۳.۸k
۰۴ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.