شعر
شعر را مچاله کردم وُ
در جوب انداختم
کلمات
از کاغذ جدا شدند وُ
کم کم به روی آب آمدند
نوشته بودم «آتش»
و آتش
در آب داشت می سوخت
نوشته بودم «انسان»
که سنگین بود وُ
دست و پا زد وُ
پایین رفت
نوشته بودم «دریا»
که غُرید و موج برداشت وُ بعد
به سنگی کوچک گیر کرد
نوشته بودم «پاییز»
که غلتید وُ چند متر نرفته بود
که شاخه های خشک، تکه تکه اش کردند
نوشته بودم «هیچ»
که سبک بود وُ
ساکت بود وُ
هیچ بود وُ
با آب دور شد
از کتاب «پذیرفتن»
گروس عبدالملكيان
نشر چشمه
#گروس_عبدالملكيان
در جوب انداختم
کلمات
از کاغذ جدا شدند وُ
کم کم به روی آب آمدند
نوشته بودم «آتش»
و آتش
در آب داشت می سوخت
نوشته بودم «انسان»
که سنگین بود وُ
دست و پا زد وُ
پایین رفت
نوشته بودم «دریا»
که غُرید و موج برداشت وُ بعد
به سنگی کوچک گیر کرد
نوشته بودم «پاییز»
که غلتید وُ چند متر نرفته بود
که شاخه های خشک، تکه تکه اش کردند
نوشته بودم «هیچ»
که سبک بود وُ
ساکت بود وُ
هیچ بود وُ
با آب دور شد
از کتاب «پذیرفتن»
گروس عبدالملكيان
نشر چشمه
#گروس_عبدالملكيان
۱.۹k
۰۴ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.