Life goes on with pain. P33
زندگی با درد جریان دارد پارت۳۳
دلینا ویو:
داشتم از درون میمردم واقعا نزدیک بود بهم تجاوز شه و دخترونگیم ازم گرفته بشه از طرفی هم زندگیم محشر بود داشت عذابم میداد بغض بدی به گلوم چنگ میزد سریعا خودمو به دستشویی اتاقم رسوندم ودر رو بستم با بستن در ناخودآگاه بغضم ترکید اشکام دونه دونه و پشت سر هم از چشمم پایین میریختند وصورتمو خیس میکردند ….هق هق های بلندم کل دستشویی رو فراگرفته…… بودند و درد رو با تک تک سلول های بدنم حس میکردم و این نه تنها جسمم بلکه روحمم رو هم عذاب میداد و رنج اور بود ؛تا الان هیچ چیزیم توی زندگیم… اونطوری که میخواستم نه بوده ولی امید وارم بعد از طلاق اینطور نباشه ……
با فکر اینکه شاید بقیه بفهمن که دارم گریه میکنم سریع اشکامو پاک کردم آبی به صورتم زدم و از دست شویی بیرون اومدم….
فعلا اینو داشته باشید تا یه نیم ساعت دیگه براتون بگم چرا انقدر کم دیر پارت گذاشتم…
دلینا ویو:
داشتم از درون میمردم واقعا نزدیک بود بهم تجاوز شه و دخترونگیم ازم گرفته بشه از طرفی هم زندگیم محشر بود داشت عذابم میداد بغض بدی به گلوم چنگ میزد سریعا خودمو به دستشویی اتاقم رسوندم ودر رو بستم با بستن در ناخودآگاه بغضم ترکید اشکام دونه دونه و پشت سر هم از چشمم پایین میریختند وصورتمو خیس میکردند ….هق هق های بلندم کل دستشویی رو فراگرفته…… بودند و درد رو با تک تک سلول های بدنم حس میکردم و این نه تنها جسمم بلکه روحمم رو هم عذاب میداد و رنج اور بود ؛تا الان هیچ چیزیم توی زندگیم… اونطوری که میخواستم نه بوده ولی امید وارم بعد از طلاق اینطور نباشه ……
با فکر اینکه شاید بقیه بفهمن که دارم گریه میکنم سریع اشکامو پاک کردم آبی به صورتم زدم و از دست شویی بیرون اومدم….
فعلا اینو داشته باشید تا یه نیم ساعت دیگه براتون بگم چرا انقدر کم دیر پارت گذاشتم…
- ۳.۵k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط