ششپارتی

#شش_پارتی
#هیونجین
#درخواستی
p⁵
وقتی میفهمه بارداری...
نگاش کرد یکم بعد چایونگ با یه پوزخند ات رو نگاه کرد ات احساس میکنه قلبش میخواد ازدهنش بیرون بره اینقد استرس داشت بعد چایونگ جیغ زد ات هم ترسید
ات: او. اونییی چته؟؟؟؟
چایونگ:(همچنان جیغ و رقصیدن*منم دعوت کنین تا باتون برقصم هعییی*)
ات: لعنتییییی بگووووو دیگهههه(باداد)
چایونگ: ات گلیلیششش داری مامان میشی(خوشحالییی ذوقققق)
ات: هان؟؟؟؟؟
چایونگ: دو ایت دوایت او نانانااااااااا(دیگه شوهرشم یکی از اعضاعه)
ات: من دارم مامان میشمو هیون داره بابا میشه؟؟؟؟(نه مامانبزرگ میشی😐)
چایونگ: ارهههههههههههه
ات: عرررررر قراره سه نفره بشیممممممم(ذوققق)
ات وچایونگ همو بغل کردن بالا وپایین میپرن وبعد ازهم جدا شدن
ات: کی به هیون بگم؟
چایونگ: امشب بگو
باشه
.
.
.
ویو هیونجین
خیلی نگران اتم الان ساعتم تقریبا هفت ونیم شبه الان ات حالش بده زود ازکمپانی رفتم وسوار ماشین شدم وچندمین بعد به خونه رسیدم و ماشینو پارک کردم ورفتم سمت در خونه ورمزو زدم ووارد شدم دیدم که ات رومبل نشسته وسرشو به تاج مبل گذاشته وچشاشو بسته
هیون: سلام بیب
ورفت سمت ات ویه بوسه روپیشونیش گذاشتو گفت
هیون: حالت بهتر شد؟؟
ات: اوم عزیزم
هیون: خداروشکر من میرم حموم میکنمو میام باش عشقم
ات: باش عزیزم(وهمو سطحی بوس کردن)
.

ساعت ۸:۱۴ شد وهیون اومد توصالون ورفت سمت ات وپیشش نشست وات توبغلش کشوند
هیون: امروز خیلی نگرانت شدم عزیزم بیا بریم بیمارستان
ات: لازم نداره بهتر شدم هیون
هیون: نه باید بریم
ات: عزیزم خوبم نگرانم نشو
هیون: مطمئنی؟
ات: هیون!
هیون: هوم
ات: میخوام یچیزی بت بگم..
هیون: چیزی شده؟؟
ات: امم اره
هیون: زود بگو نگران شدم
ات: هیون تو. تو..
هیون: من چی؟؟
ات: تو د. داری ب. بابا میشی!
هیون: هان؟(پسرم هنگ کرد)
ات: داریم خونواده میشیم هیون!
هیون: ات الان وقت جک گفتن نی
ات: ولی من جدیم هیون اینو ببین(تستو نشونش میده)
هیون تستو ازدست ات گرفت ونگاش کرد یکم بعد هیون شوکه شد واقعا داره بابا میشه بعد یه لبخند زد و محکم ات روبغل کرد وبا ذوق غرید
هیون: عرررر زحماتم بلاخرهه جواببب دادننننن(ذوق. خوشحالی)
ات بهش میخنده هردوشون خوشحالن.....

نظردرکامنت🎀✨