پارت ۹ عشق در نفرت
از دید ا/ت
بعد از تموم شدن عروسی همه ی مهمونا رفتن و مامان کوک منو صدا کرد
م/ک:دخترم ا/ت یلحظه بیا اینجا
من:چشم الان میام.........بله مامان بفرمایید
م/ک: دخترم باید چند چیز درمورد امشب بهت بگم امشب تو باید با کوک(عزیزانم من هرچقدرم منحرف باشم ولی فقط بلدم بخونم خدا میدونه پارت های مثبت ۱۸ رو چجوری باید بنویسم )......بله باید این کارو بکنین و یکمی از خونتو رو دست مال بمالی و به من بدی
من:ب..بله
اینو گفتمو اونجارو ترک کردم رفتم پیش کوک
من :کوککک
کوک:اوه خانمی کاری داشتی
من:کوک مادرت درمورد امشب بهم گفت که....
نزاشت کامل حرفمو بگم گفت
کوک:میدونم خانمی نگران نباش من دریفش کردم
من:اما اخه
کوک:اوووخانمی نکنه واقعادلت میخواد هان
با هر کلمه ایی که میگفت نزدیک میشد منم میرفتم عقب اونقدر رفتم عقب که خوردم به گوشه میز اونم از موقیت سواستفاده کردو صورتشو نزدیک اورد یلحضه محو جذابییتش شدم فکر کنم یه ربع کامل اونجوری بودیم با صداش به خودم اومدم هولش دادم
من :نخیرم.... فکرشم نکن فهمیدی
اینو گفتم رفتم تو اتاقی که برامون اماده کرده بودن لباسمو عوض کردمو دراز کشیدم رو تخت
از دید کوک
وقتی رفتم جلوی صورتش قلبم بدجوری میزد تو چشماش غرق شده بودم خودمو توش میدیدم دیدم بدجوری بهم زول زده نیشخندی زدمو گفتم خانمییی
هولم دادو گفت :نخیرم.... فکرشم نکن فهمیدی
اینو گفتو رفت تو اتاق منم بعد چند دقیقه رفتم تو باچیزی که دیدم چشمام برق زد لباس خوابی که براش خریده بودمو پوشیده بود بدن سفیدو خوش فرمش بیرون بود واوووو اه کوک خول شدی
اینم پارت بعد بخدا بزور نوشتم لطفا مراعات کنین لایکوووووو کامنتتتتتتتت بزاریننننننننننننننن اوف
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
بعد از تموم شدن عروسی همه ی مهمونا رفتن و مامان کوک منو صدا کرد
م/ک:دخترم ا/ت یلحظه بیا اینجا
من:چشم الان میام.........بله مامان بفرمایید
م/ک: دخترم باید چند چیز درمورد امشب بهت بگم امشب تو باید با کوک(عزیزانم من هرچقدرم منحرف باشم ولی فقط بلدم بخونم خدا میدونه پارت های مثبت ۱۸ رو چجوری باید بنویسم )......بله باید این کارو بکنین و یکمی از خونتو رو دست مال بمالی و به من بدی
من:ب..بله
اینو گفتمو اونجارو ترک کردم رفتم پیش کوک
من :کوککک
کوک:اوه خانمی کاری داشتی
من:کوک مادرت درمورد امشب بهم گفت که....
نزاشت کامل حرفمو بگم گفت
کوک:میدونم خانمی نگران نباش من دریفش کردم
من:اما اخه
کوک:اوووخانمی نکنه واقعادلت میخواد هان
با هر کلمه ایی که میگفت نزدیک میشد منم میرفتم عقب اونقدر رفتم عقب که خوردم به گوشه میز اونم از موقیت سواستفاده کردو صورتشو نزدیک اورد یلحضه محو جذابییتش شدم فکر کنم یه ربع کامل اونجوری بودیم با صداش به خودم اومدم هولش دادم
من :نخیرم.... فکرشم نکن فهمیدی
اینو گفتم رفتم تو اتاقی که برامون اماده کرده بودن لباسمو عوض کردمو دراز کشیدم رو تخت
از دید کوک
وقتی رفتم جلوی صورتش قلبم بدجوری میزد تو چشماش غرق شده بودم خودمو توش میدیدم دیدم بدجوری بهم زول زده نیشخندی زدمو گفتم خانمییی
هولم دادو گفت :نخیرم.... فکرشم نکن فهمیدی
اینو گفتو رفت تو اتاق منم بعد چند دقیقه رفتم تو باچیزی که دیدم چشمام برق زد لباس خوابی که براش خریده بودمو پوشیده بود بدن سفیدو خوش فرمش بیرون بود واوووو اه کوک خول شدی
اینم پارت بعد بخدا بزور نوشتم لطفا مراعات کنین لایکوووووو کامنتتتتتتتت بزاریننننننننننننننن اوف
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۲.۴k
۰۲ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.