اثرهنری من / my artwork
اثرهنریمن / my artwork
p³
"رونا ویو"
وقتی که چشمامو باز کردم روی تخت بیمارستان بودم و دستگاه اکسیژن روی صورتم بود
سِرُم روی دستم بود و روی انگشت اشاره دست راستم هم یه بیلبیلکی بود"امیدوارم فهمیده باشید منظورمو"
من نیاز به کمک داشتم تا بفهمم که برای چی اینجام ولی کسی نبود و من تک و تنها روی تخت و در اتاق وی ای پی بودم
یهو به ذهنم رسید که دکمه ی بالای تختو فشار بدم
و همینکارو هم کردم
بعد چند مین یه پرستار با سرعت زیاد وارد اتاق شد و با چشمای ذوقی داد زد : "خانم بالاخره بهوش اومدین"
منطورش چی بود؟
لب تر کردم و با صدای ملایمی گفتم : "خانم پرستار من برای چی اینجام؟"
پرستار : "خانم شما بعد از تصادفی که داشتین یه عمل خیلی سختی در پیش داشتین که۸ساعت بود و بعد از اون عمل شما به مدت۵ماه داخل کما رفتین"
راستش رو بخوای تعجب کردمولی نه زیاد
لب تر کردمو صدای نرمی لب زدم : "ببخشید من کِی مرخص میشم؟"
پرستار : "در اصل یکی باید کارای ترخیصتونو انجام بده ولی چون ما اسمتونو زدیم توی سایت و تحقیق کردیم فهمیدیم که شما پدرمادرتونو از دست دادین و کسیو ندارین اما من گفتم شاید دوستی چیزی داشته باشید ولی توی این چند ماه کسی نیومد ملاقاتتون،برای همین خودم کارای ترخیصتونو انجام میدم و تا فردا اینجا تشریف دارین"
رونا : "اها ممنون"
پرستار : "خواهش میکنم عزیزم"
"سه روز بعد"
"رونا ویو"
دوروز پیش از بیمارستان مرخص شدم و دیروز رفتم کارای دانشگاهمو انجام دادم تا بفهمم چی به چیه و الانم میخوام برم دانشگاه
من از قبل اماده شده بودم و الانم منتظر تاکسی بودم تا بیاد
بعد چند مین یه ماشین ایستاد و من سوارش شدمو ماشین به سمت دانشگاه حرکت کرد
۱۵ مین بعد
بالاخره رسیدم و پول کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم
اروم اروم وارد حیاط دانشگاه شدم و رفتم داخل سالن و رفتم داخل کلاسم
همه ی بچه ها با تعجب و عجیب غریب نگاهم میکردن اما به غیر از کیم...
کیم به پوزخند مسخره ای داشت و خیره به من بود
بهش توجهی نکردم و رفتم سرِجام نشستم
دفترمو دراوردم و شروع کردم به کشیدن طراحی
درسته رشته ی من گرافیک بود
سرم پایین بود داشتم همینجور طراحیمو میکشیدم و حواسم به جایی نبود بغیر از صفحه ی روبِروم
تا اینکه یه سایه ای رو روبِروم حس کردم
سرمو اوردم بالا و با اون کیم مواجه شدم
سعی کردم ریلکس باشم و لب زدم : "کاری داشتی؟"
ته : "اوم،چی داری میکشی؟"*اینجا تهیونگ خم میشه و میاد بغل رونا وایمیسه و طراحی رونا رو نگاه میکنه*
' شرایطا نرسیده بود ولی منبراتون پارت گذاشتم '
p³
"رونا ویو"
وقتی که چشمامو باز کردم روی تخت بیمارستان بودم و دستگاه اکسیژن روی صورتم بود
سِرُم روی دستم بود و روی انگشت اشاره دست راستم هم یه بیلبیلکی بود"امیدوارم فهمیده باشید منظورمو"
من نیاز به کمک داشتم تا بفهمم که برای چی اینجام ولی کسی نبود و من تک و تنها روی تخت و در اتاق وی ای پی بودم
یهو به ذهنم رسید که دکمه ی بالای تختو فشار بدم
و همینکارو هم کردم
بعد چند مین یه پرستار با سرعت زیاد وارد اتاق شد و با چشمای ذوقی داد زد : "خانم بالاخره بهوش اومدین"
منطورش چی بود؟
لب تر کردم و با صدای ملایمی گفتم : "خانم پرستار من برای چی اینجام؟"
پرستار : "خانم شما بعد از تصادفی که داشتین یه عمل خیلی سختی در پیش داشتین که۸ساعت بود و بعد از اون عمل شما به مدت۵ماه داخل کما رفتین"
راستش رو بخوای تعجب کردمولی نه زیاد
لب تر کردمو صدای نرمی لب زدم : "ببخشید من کِی مرخص میشم؟"
پرستار : "در اصل یکی باید کارای ترخیصتونو انجام بده ولی چون ما اسمتونو زدیم توی سایت و تحقیق کردیم فهمیدیم که شما پدرمادرتونو از دست دادین و کسیو ندارین اما من گفتم شاید دوستی چیزی داشته باشید ولی توی این چند ماه کسی نیومد ملاقاتتون،برای همین خودم کارای ترخیصتونو انجام میدم و تا فردا اینجا تشریف دارین"
رونا : "اها ممنون"
پرستار : "خواهش میکنم عزیزم"
"سه روز بعد"
"رونا ویو"
دوروز پیش از بیمارستان مرخص شدم و دیروز رفتم کارای دانشگاهمو انجام دادم تا بفهمم چی به چیه و الانم میخوام برم دانشگاه
من از قبل اماده شده بودم و الانم منتظر تاکسی بودم تا بیاد
بعد چند مین یه ماشین ایستاد و من سوارش شدمو ماشین به سمت دانشگاه حرکت کرد
۱۵ مین بعد
بالاخره رسیدم و پول کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم
اروم اروم وارد حیاط دانشگاه شدم و رفتم داخل سالن و رفتم داخل کلاسم
همه ی بچه ها با تعجب و عجیب غریب نگاهم میکردن اما به غیر از کیم...
کیم به پوزخند مسخره ای داشت و خیره به من بود
بهش توجهی نکردم و رفتم سرِجام نشستم
دفترمو دراوردم و شروع کردم به کشیدن طراحی
درسته رشته ی من گرافیک بود
سرم پایین بود داشتم همینجور طراحیمو میکشیدم و حواسم به جایی نبود بغیر از صفحه ی روبِروم
تا اینکه یه سایه ای رو روبِروم حس کردم
سرمو اوردم بالا و با اون کیم مواجه شدم
سعی کردم ریلکس باشم و لب زدم : "کاری داشتی؟"
ته : "اوم،چی داری میکشی؟"*اینجا تهیونگ خم میشه و میاد بغل رونا وایمیسه و طراحی رونا رو نگاه میکنه*
' شرایطا نرسیده بود ولی منبراتون پارت گذاشتم '
۵.۳k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.