مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد
گوشیم زنگ خورد حامدم بود
_جووونم حامد
_میخام بت ی خبری بدم عزیزم
_چی اگ خبر بدیه که نگو من دلشو ندارم
_واسه من ک بهترین خبر دنیاس ک دارم ب تو میدم
_باشه آمادم بگو عشقم
_امشب با خونوادم در مورد تو حرف زدم میخام بیام خاستگاری اجازه هس خانم خانما
تو چشمام اشک حلقه بست گریه ام گرفت حس میکردم خوشبخت‌ترین دختر دنیام و دیگ هیچ ارزویی تو این نداشتم
اما این اشک ذوق با ب یاد اوردن دروغام نابود شد
_رویا جان نظرت
_من باید حضورا باهات حرف بزنم ی چیزایی هس ک تو نمیدونی
_باشه فردا میبینمت
گوشیو قط کردم رفتم بغل مادرم و زار زار زدم زیر گریه
_مامان واسم دعا کن مامان دعا کن همه چی درست شه و خوشبخت شم
_ایشالا دخترم
فردا یه شاخه گل خریدم و رفتم سر قرار تصمیم خودمو گرففته بودم برای گفتن حقیقتای تلخ زندگیم
_حامد میخام برات ی چیزایی توضیح بدم و تا حرفام تموم نشده قول بده چیزی نگی
_چشم سر تا پا گوشم
به خیابون زل زدم نمیخاستم چشم تو چشم باهاش بشم و شروع کردم #داستان #رمان #سرگذشت
دیدگاه ها (۶)

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیردمن اون دختری ک تو ذهنت...

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد_سلام رویایی خوبی_سلام...

مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیردبه خونه رسیدم شب پر اس...

من که به تنهایم عادت کرده بودممن که دیگ بودن کسی تو زندگیم ب...

ــــعدالتـــ برایــ یکـــ قاتلـــــــــــ☆p⁵.ویو نویسنده: ای...

پدر ناتنی من...part:³⁵جونگکوک:صبح ک از خواب پاشدم قیافه ی مظ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط