پدر ناتنی من
پدر ناتنی من...
part:³⁵
جونگکوک:
صبح ک از خواب پاشدم قیافه ی مظلوم و خوشگل جی یونگ مواجه شدم...لپش رو بوس کردم و از جام پاشدم...نمیدونم چرا میخواستم بدم شناسناممو ببینم ببینم واقعا درست گفته..؟
با چیزی ک دیدم پشمی برام نموند...من جئون جونگکوک ۲۳ ساله از بوسان...؟...
ولی من ۳۰ سالم بود...
گوشیم داشت زنگ میخورد گوشیمو نگاه کردم و دیدم جیمینه...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:کوک...من...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸,𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻: هفت سال جوون شدم...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:تو هم...؟...من الان ک سوار هواپیما شدم فهمیدم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:ولی جی یونگ فقط دعا کرد ک منو تو هفت سال جوون تر باشیم...!اصن چجورریییی...؟؟؟؟
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:پس کار جی یونگه...ب نفع ما شد...۷ سال جوون تریم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:خوبی...؟اصلا سلاممم سلام یادت رفت؟
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:عا...راستی سلام...من الان سوار هواپیما شدم...
...:اقا گوشیو قطع کنید و کمربندتونو ببندید...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:الان یدقیقه...کوک صدام میکنن من دیگه برم هوم...؟
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:باشه مراقب باش...بایی
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:بایی...
و قطع کردم...ب سمت تخت رفتم و جی یونگ رو با ی بوsه ی عmیق بیدار کردم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:صبحت بخیر بیب...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:صبح بخیر بابا...همین اول صبحی...؟
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:شما دیگه دختر من نیستی...شما الان دوست دختر منی بانو...و بزار یاد اوری کنم اولین بارت من بود_...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:باشه باشه...بریم...از روم پاشو(باخنده)
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:نچ نچ...ی شرط داره تا پاشم...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:چی...؟؟؟
یه بوsه ی خیلی عمیق دیگه رو شروع کردم و لbاش رو گاز گرفتم تا اینکه خون اومد...بعد از ۱۰ مین ولش کردم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:این بود...حالا پاشو...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:اوم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:راستی فسقلی تو چطوری منو جوون کردی...؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:چی میگی من الکی گف...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:من جئون جونگکوک ۲۳ ساله از بوسانم...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:چیییی واقعااااا؟اخ جونننن...
و پرید بغلم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:چی شده بچهه؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:پدر ناتنی من ۷ سال جوون شدههه..!
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:ارومم...یعنی انقد خوشحالی...؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:اوممم...برین صبحونه بخورییممم؟
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:صبحونت جلوته..
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:هر هر هر خندیدیم پاشوو ببینمم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:من هنوز ۴ سال ازت بزرگترما...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:هر چند...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:باشه...
از روش پاشدم و رفتیم پایین تا صبحونه روبخوریم...
(اینا اجوما داشتن ها)
همینطور داشتیم میخوردیم ک من گوشیم زنگ خورد ی شماره ی ناشناس...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:خب من دیگه برم...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:کجا..؟ا...راستی امروز شنبست...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:اره...خداخافظ بآنوی من...
ی بوس هوایی فرستادم...و گوشیم رو ههمینطور ک لباس میپوشیدم جواب دادم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:بله...؟
...:سلام جئون جی کی...
و با اون اسم...انگار ی سطل اب روم خالی کردن...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:تو کی هستی..؟(از الان ب بعد کلا جدی و سرد صحبت میکنه)
...:منو یادت نمیاد...؟
اون صدا...
سریع از خونه زدم بیرون و دیدم واقعا نیستش...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:هیونجین...
(برای اینکه بفهمید شخصیت هیونجین کیه میتونید تو پارت ۳ فیک پیداش کنید)
𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:بلاخره اسممو یادت اومد...؟(خنده هستریک)
𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:میتونم حدس بزنم ک الان دنبال من میگردی...ولی من ی ماه پیش...تو اوج نامیدی تو استعفا دادم...
فیک داره شروع میشهههه...دروغ میگم...فقط دیدم فیک داره زود تموم میشه...اومدم گستردش کردم...حیح...
part:³⁵
جونگکوک:
صبح ک از خواب پاشدم قیافه ی مظلوم و خوشگل جی یونگ مواجه شدم...لپش رو بوس کردم و از جام پاشدم...نمیدونم چرا میخواستم بدم شناسناممو ببینم ببینم واقعا درست گفته..؟
با چیزی ک دیدم پشمی برام نموند...من جئون جونگکوک ۲۳ ساله از بوسان...؟...
ولی من ۳۰ سالم بود...
گوشیم داشت زنگ میخورد گوشیمو نگاه کردم و دیدم جیمینه...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:کوک...من...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸,𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻: هفت سال جوون شدم...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:تو هم...؟...من الان ک سوار هواپیما شدم فهمیدم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:ولی جی یونگ فقط دعا کرد ک منو تو هفت سال جوون تر باشیم...!اصن چجورریییی...؟؟؟؟
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:پس کار جی یونگه...ب نفع ما شد...۷ سال جوون تریم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:خوبی...؟اصلا سلاممم سلام یادت رفت؟
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:عا...راستی سلام...من الان سوار هواپیما شدم...
...:اقا گوشیو قطع کنید و کمربندتونو ببندید...
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:الان یدقیقه...کوک صدام میکنن من دیگه برم هوم...؟
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:باشه مراقب باش...بایی
𝗝𝗶𝗺𝗶𝗻:بایی...
و قطع کردم...ب سمت تخت رفتم و جی یونگ رو با ی بوsه ی عmیق بیدار کردم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:صبحت بخیر بیب...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:صبح بخیر بابا...همین اول صبحی...؟
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:شما دیگه دختر من نیستی...شما الان دوست دختر منی بانو...و بزار یاد اوری کنم اولین بارت من بود_...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:باشه باشه...بریم...از روم پاشو(باخنده)
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:نچ نچ...ی شرط داره تا پاشم...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:چی...؟؟؟
یه بوsه ی خیلی عمیق دیگه رو شروع کردم و لbاش رو گاز گرفتم تا اینکه خون اومد...بعد از ۱۰ مین ولش کردم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:این بود...حالا پاشو...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:اوم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:راستی فسقلی تو چطوری منو جوون کردی...؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:چی میگی من الکی گف...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:من جئون جونگکوک ۲۳ ساله از بوسانم...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:چیییی واقعااااا؟اخ جونننن...
و پرید بغلم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:چی شده بچهه؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:پدر ناتنی من ۷ سال جوون شدههه..!
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:ارومم...یعنی انقد خوشحالی...؟
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:اوممم...برین صبحونه بخورییممم؟
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:صبحونت جلوته..
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:هر هر هر خندیدیم پاشوو ببینمم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:من هنوز ۴ سال ازت بزرگترما...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:هر چند...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:باشه...
از روش پاشدم و رفتیم پایین تا صبحونه روبخوریم...
(اینا اجوما داشتن ها)
همینطور داشتیم میخوردیم ک من گوشیم زنگ خورد ی شماره ی ناشناس...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:خب من دیگه برم...
𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:کجا..؟ا...راستی امروز شنبست...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:اره...خداخافظ بآنوی من...
ی بوس هوایی فرستادم...و گوشیم رو ههمینطور ک لباس میپوشیدم جواب دادم...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:بله...؟
...:سلام جئون جی کی...
و با اون اسم...انگار ی سطل اب روم خالی کردن...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:تو کی هستی..؟(از الان ب بعد کلا جدی و سرد صحبت میکنه)
...:منو یادت نمیاد...؟
اون صدا...
سریع از خونه زدم بیرون و دیدم واقعا نیستش...
𝗝𝘂𝗻𝗴 𝗸𝗼𝗼𝗸:هیونجین...
(برای اینکه بفهمید شخصیت هیونجین کیه میتونید تو پارت ۳ فیک پیداش کنید)
𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:بلاخره اسممو یادت اومد...؟(خنده هستریک)
𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:میتونم حدس بزنم ک الان دنبال من میگردی...ولی من ی ماه پیش...تو اوج نامیدی تو استعفا دادم...
فیک داره شروع میشهههه...دروغ میگم...فقط دیدم فیک داره زود تموم میشه...اومدم گستردش کردم...حیح...
- ۲۶.۰k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط