یه مرد جلوی در بود و گفت....
یه مرد جلوی در بود و گفت....
مرد: اومدم تا.....
راوی: جانی حرف اون مردو قطع کرد و به چپ و راستش نگا کرد که دید کوک توی ماشین نشسته و داره اونارو نگا میکنی.
جانی: خودم میدونم برای چی اومدی
مرد: خب ، منتظرم تا بیاریش
جانی: .......باشه
راوی: جانی برگشت داخل خونه تا ا/تو ببره تحویل بده.
جانی: ا/ت......میگم که.....اونا
ا/ت: من آمادَم
جانی: منو ببخش
ا/ت: میای دنبالم دیگه ، اره؟
جانی: حتما میام
راوی: ا/ت دست جانی رو گرفت و از خونه خارج شد. رسیدن جلوی در و اون مرد اومد و دست ا/ت گرفت برو و سوار ماشین کرد.
بعد چند دقیقه ماشین راه افتاد وقتی رفته بود جانی هنوز جلوی در وایساده بود و با خودش گفت.
جانی: نگران نباش ، قول میدم میام دنبالت.
ا/ت ویو: توی ماشین نگاهای سنگینش که روبروم نشسته رو رو خودم حس میکردم. [ بچه ها ماشینش از اونا بود که صندلیاش روبروی هَمَن ، مثل لیموزین] فین فینَم شروع شده بود ، سیع میکردم تا جایی که میتونم خودمو کنترل کنم که اشکام سرازیر نشَن ولی نمیشد. پس سرمو پایین گرفتم و بی صدا گریه کردم.
کوک ویو: تا حالا همچین دختر زیبایی ندیده بودم . دلم میخواست همش نگاش کنم.
راوی: توی راه سکوت حکم فرما بود تا اینکه رسیدن خونه.
(بچه ها اسم اون مرده که اومده بود جلوی در خونه ا/تینا اسمش جک بود)
جک: آقا رسیدیم عمارت
راوی:کوک پیاده شد و به ا/ت گفت
کوک: پیاده شو
راوی: ا/ت پیاده شد
کوک:دنبالم بیا
راوی:ا/ت دنبال کوک رفت داخل عمارت.
ا/ت ویو: پشمام از بزرگی اون عمارت ریخته بود ، عجب چیزی بود.
رسیدیم داخل عمارت اون کُتِشو در آورد و داد به خدمتکاری که جلوی در وایساده بود و رفت سمت مُبلا منم دنبالش رفتم ، اون نشست و من وایساده بودم که گفت
کوک: بشین
نشستم
کوک: خب اسمت چیه
ا/ت: ا/ت
کوک سر تاپامو یه نگا کرد و بعد یه خانومی رو صدا کرد ، بعد ۱ دقیقه اون خانومه اومد
ژاکلین: بله آقا
کوک: به ا/ت یه اتاق بده تا اونجا باشه بعدش بیا اتاق من کارت دارم.
ژاکلین: چشم
و بعد کوک پاشد و رفت سمت اتاقش
ژاکلین: پاشو بریم اتاقتو نشونت بعدم
پاشدم و دنبالش رفتم ، یه اتاق بهم داد که همه چی توش داشت از لباس گرفته تا چیزای کوچیک و بزرگ.
تق تق
کوک:بیا تو
ژاکلین: با من کاری داشتین اقا
مرد: اومدم تا.....
راوی: جانی حرف اون مردو قطع کرد و به چپ و راستش نگا کرد که دید کوک توی ماشین نشسته و داره اونارو نگا میکنی.
جانی: خودم میدونم برای چی اومدی
مرد: خب ، منتظرم تا بیاریش
جانی: .......باشه
راوی: جانی برگشت داخل خونه تا ا/تو ببره تحویل بده.
جانی: ا/ت......میگم که.....اونا
ا/ت: من آمادَم
جانی: منو ببخش
ا/ت: میای دنبالم دیگه ، اره؟
جانی: حتما میام
راوی: ا/ت دست جانی رو گرفت و از خونه خارج شد. رسیدن جلوی در و اون مرد اومد و دست ا/ت گرفت برو و سوار ماشین کرد.
بعد چند دقیقه ماشین راه افتاد وقتی رفته بود جانی هنوز جلوی در وایساده بود و با خودش گفت.
جانی: نگران نباش ، قول میدم میام دنبالت.
ا/ت ویو: توی ماشین نگاهای سنگینش که روبروم نشسته رو رو خودم حس میکردم. [ بچه ها ماشینش از اونا بود که صندلیاش روبروی هَمَن ، مثل لیموزین] فین فینَم شروع شده بود ، سیع میکردم تا جایی که میتونم خودمو کنترل کنم که اشکام سرازیر نشَن ولی نمیشد. پس سرمو پایین گرفتم و بی صدا گریه کردم.
کوک ویو: تا حالا همچین دختر زیبایی ندیده بودم . دلم میخواست همش نگاش کنم.
راوی: توی راه سکوت حکم فرما بود تا اینکه رسیدن خونه.
(بچه ها اسم اون مرده که اومده بود جلوی در خونه ا/تینا اسمش جک بود)
جک: آقا رسیدیم عمارت
راوی:کوک پیاده شد و به ا/ت گفت
کوک: پیاده شو
راوی: ا/ت پیاده شد
کوک:دنبالم بیا
راوی:ا/ت دنبال کوک رفت داخل عمارت.
ا/ت ویو: پشمام از بزرگی اون عمارت ریخته بود ، عجب چیزی بود.
رسیدیم داخل عمارت اون کُتِشو در آورد و داد به خدمتکاری که جلوی در وایساده بود و رفت سمت مُبلا منم دنبالش رفتم ، اون نشست و من وایساده بودم که گفت
کوک: بشین
نشستم
کوک: خب اسمت چیه
ا/ت: ا/ت
کوک سر تاپامو یه نگا کرد و بعد یه خانومی رو صدا کرد ، بعد ۱ دقیقه اون خانومه اومد
ژاکلین: بله آقا
کوک: به ا/ت یه اتاق بده تا اونجا باشه بعدش بیا اتاق من کارت دارم.
ژاکلین: چشم
و بعد کوک پاشد و رفت سمت اتاقش
ژاکلین: پاشو بریم اتاقتو نشونت بعدم
پاشدم و دنبالش رفتم ، یه اتاق بهم داد که همه چی توش داشت از لباس گرفته تا چیزای کوچیک و بزرگ.
تق تق
کوک:بیا تو
ژاکلین: با من کاری داشتین اقا
۸.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.