من صبورم اما

من صبورم اما؛
بی دلیل از قفسِ
کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی رنگِ غروب
و چراغی که تو را
از شبِ متروکِ دلم دور کند
من صبورم اما
آه ، این بغض گران
صبر چه می داند چیست •••
دیدگاه ها (۳۶)

خنده‌های " تو " ...کودکی‌ام را به من می‌بخشد .....!و آغوش " ...

تمامِ زندگےام را شعر مےڪنمو روے پیشانےِ تبدارت مےگذارم تا یڪ...

ساعـت عشق مرا شروع ڪناز هر لحظہ ے با هم بودناز تمام ثانیہ ها...

این روزها ..دلم یک کنج ساده وصمیمی میخواهد !یک ایوانبه سمت ت...

دست بردار از سرِ دیوانگی هایِ دلمپا بکش از غصه و اندوهِ دنیا...

شده ام در قفس خاطره ها زندانیدردم این است که هم دردی و هم در...

شرابی تلخ می خواهم بیاور درد بسیار استکه من می سوزم و می ساز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط