کلبه ای خواهم ساخت

کلبه ای خواهم ساخت ؛
در دیاری که در آن ، ردّی از آدم ها نیست ،
هیچکس آنجا نیست ...
دور خواهم شد از این شهر ، از این حصر ، از اجبار ، جنون ...
میله های قفسِ عادت را ؛
به درَک خواهم داد ،
و به خورشید ، سلام ... و رها خواهم شد ،
و رها خواهم زیست ...
بوف ها ، در دلِ شب ، همدمِ تنهایی من
ماه ، امّیدِ شب و ؛
رود ، لالاییِ من ...
خاکِ اطراف من از ریشه ی گل ها لبریز ،
بیشه ام غرق در آرامش اعجاب انگیز ...
آسمان ها آبی ،
شاپرک ها خندان ،
و زمین ، سبز و دلم بی خبر از بیتابی ...
دل به دریا که زدم ، خواهم رفت ،
کلبه ای خواهم ساخت ،
و خودم را به تماشای سکوت ،
و به آغوشِ خدا خواهم داد ...
دیدگاه ها (۱)

چشمت تفنگ استو نگاهتگلوله‌ای...توقلبی را نشانه رفته‌ای...خطا...

دلم آرامش میخواهد...نه صرفا اینکه در کلبه ای چوبی دور ازهمهم...

مهر بان بودیم ولی خنجر زدند بر پشت ماداس نامردی زدند بر دست ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط