آرام بگیر جانم!بس است دیگر!
آرام بگیر جانم!بس است دیگر!
گریه و زاری و شیون بس است
تمامش کن هق هق های شبانه ات را!
تا کی باید بالش ات را برای کسی خیس کنی که برای از دست دادنت حتی اشک هم در چشمانش جمع نشد؟!
بلند شو رفیق!بلند شو و نگاهی به خودت بیانداز!حیف تو نیست؟جوانی ات را که به پایش گذاشتی کم بود،حالا هم میخواهی خودت را در غم نبودنش پیر کنی؟!
به خودت بیا جانم!منتظر بازگشت هیچکس نباش!دستان خودت را بگیر و دوباره به زندگی برگردان خودت را!
باشد!قبول!سخت است؟میفهممت!به شانه هایی تکیه کرده بودی که تکیه گاه امنی نبودند؟زمین خوردی؟زمینت زدند؟!باکی نیست!مرد باش و دوباره بلند شو!یک بار دیگر بایست!ولی این بار روی پاهای خودت!
بلند شو رفیق!لباست را بتکان!بگذار بریزد گرد خاطرات و عطرهای یادگاری از روی لباست!بخند و اینگونه انتقام خودت را از دنیا بگیر!
بگذار آن کس که رفتنیست،برود،دور و دورتر شود!
ملالی نیست!غمت نباشد!
عزیز از دست رفته ات اگر از جنس آدمیزاد بود،پس شک نکن روزی می رسد که دلش برای تمام دیوانه بازی هایت تنگ خواهد شد!
آدمیزاد است دیگر!دلتنگ میشود و یک چیزی مدام چنگ می اندازد میان سینه اش!بی گمان روزی دلش برای بودنت تنگ میشود!حتی برای نبودنت!و آن روز است که تو میفهمی "زمین از آنچه که فکر میکردی هم،گردتر است
گریه و زاری و شیون بس است
تمامش کن هق هق های شبانه ات را!
تا کی باید بالش ات را برای کسی خیس کنی که برای از دست دادنت حتی اشک هم در چشمانش جمع نشد؟!
بلند شو رفیق!بلند شو و نگاهی به خودت بیانداز!حیف تو نیست؟جوانی ات را که به پایش گذاشتی کم بود،حالا هم میخواهی خودت را در غم نبودنش پیر کنی؟!
به خودت بیا جانم!منتظر بازگشت هیچکس نباش!دستان خودت را بگیر و دوباره به زندگی برگردان خودت را!
باشد!قبول!سخت است؟میفهممت!به شانه هایی تکیه کرده بودی که تکیه گاه امنی نبودند؟زمین خوردی؟زمینت زدند؟!باکی نیست!مرد باش و دوباره بلند شو!یک بار دیگر بایست!ولی این بار روی پاهای خودت!
بلند شو رفیق!لباست را بتکان!بگذار بریزد گرد خاطرات و عطرهای یادگاری از روی لباست!بخند و اینگونه انتقام خودت را از دنیا بگیر!
بگذار آن کس که رفتنیست،برود،دور و دورتر شود!
ملالی نیست!غمت نباشد!
عزیز از دست رفته ات اگر از جنس آدمیزاد بود،پس شک نکن روزی می رسد که دلش برای تمام دیوانه بازی هایت تنگ خواهد شد!
آدمیزاد است دیگر!دلتنگ میشود و یک چیزی مدام چنگ می اندازد میان سینه اش!بی گمان روزی دلش برای بودنت تنگ میشود!حتی برای نبودنت!و آن روز است که تو میفهمی "زمین از آنچه که فکر میکردی هم،گردتر است
۸.۰k
۰۹ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.