پر زدی از کنار من امّا ، دست و پای مرا چرا بستی؟
پر زدی از کنار من امّا ، دست و پای مرا چرا بستی؟
در خزانی که بی تو جا ماندم ، با کدامین بهار پیوستی؟
دوستت دارمی که با لکنت گفتی از روی جبر و عادت بود
لعنتی _دلخوشی من این بود ، گفته بودی که عاشقم هستی
از نگاهم بهانه دزدیدی ، تا که توجیه رفتنت باشد
از تو امّا عبور ممکن نیست ، مثل یک کوچه ای که بن بستی
ناله با ناله می کنم روشن ، آخرین نخ سکوت ممتد شد
مرگ یعنی که گریه یک مرد ، بر سر گور خویش بنشستی
زندگی روی ریل ناکامی _ خانه مان در مسیر سیلاب است
سوت پایان و ای دل غافل _ از خودت تا ابد عقب هستی
لحظه ها را تباه می کردم تا که یک لحظه مال من باشی
غافل امّا که خلسه ات نگذاشت تا بدانم ز دیگری مستی
با خدا از از خدا چه پنهان است دیریست عزم کافری دارم
ای که اینگونه فاجرم کردی ، با کدامین گناه همدستی؟
چشمهایت هراس رفتن داشت قصدت از آمدن _ نماندن بود ؟
من خدا را بخاطرت کُشتم _ طالب کفر بهتری هستی؟
#مرتضی_شاکری
در خزانی که بی تو جا ماندم ، با کدامین بهار پیوستی؟
دوستت دارمی که با لکنت گفتی از روی جبر و عادت بود
لعنتی _دلخوشی من این بود ، گفته بودی که عاشقم هستی
از نگاهم بهانه دزدیدی ، تا که توجیه رفتنت باشد
از تو امّا عبور ممکن نیست ، مثل یک کوچه ای که بن بستی
ناله با ناله می کنم روشن ، آخرین نخ سکوت ممتد شد
مرگ یعنی که گریه یک مرد ، بر سر گور خویش بنشستی
زندگی روی ریل ناکامی _ خانه مان در مسیر سیلاب است
سوت پایان و ای دل غافل _ از خودت تا ابد عقب هستی
لحظه ها را تباه می کردم تا که یک لحظه مال من باشی
غافل امّا که خلسه ات نگذاشت تا بدانم ز دیگری مستی
با خدا از از خدا چه پنهان است دیریست عزم کافری دارم
ای که اینگونه فاجرم کردی ، با کدامین گناه همدستی؟
چشمهایت هراس رفتن داشت قصدت از آمدن _ نماندن بود ؟
من خدا را بخاطرت کُشتم _ طالب کفر بهتری هستی؟
#مرتضی_شاکری
۳.۰k
۲۶ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.