پر زدی از کنار من اما دست و پای مرا چرا بستی

پر زدی از کنار من‌ امّا ، دست و پای مرا چرا بستی؟
در خزانی که بی تو جا ماندم ، با کدامین بهار پیوستی؟

دوستت دارمی که با لکنت گفتی از روی جبر و عادت بود
لعنتی _دلخوشی من این بود ، گفته بودی که عاشقم هستی

از نگاهم بهانه دزدیدی ، تا که توجیه رفتنت باشد
از تو امّا عبور ممکن نیست ، مثل یک کوچه ای که بن بستی

ناله با ناله می کنم روشن ، آخرین نخ سکوت ممتد شد
مرگ یعنی که گریه یک مرد ، بر سر گور خویش بنشستی

زندگی روی ریل ناکامی _ خانه مان در مسیر سیلاب است
سوت پایان و ای دل غافل _ از خودت تا ابد عقب هستی

لحظه ها را تباه می کردم تا که یک لحظه مال من باشی
غافل امّا که خلسه ات نگذاشت تا بدانم ز دیگری مستی

با خدا از از خدا چه پنهان است دیریست عزم کافری دارم
ای که اینگونه فاجرم کردی ، با کدامین گناه همدستی؟

چشم‌هایت هراس رفتن داشت قصدت از آمدن _ نماندن بود ؟
من خدا را بخاطرت کُشتم _ طالب کفر بهتری هستی؟

#مرتضی_شاکری
دیدگاه ها (۶)

فتنه تا خانه‌ی ثریا رفت این خبر را به آسمان بدهیدنیمی از کهک...

برای حسرت سردی که در دلم دارم نگـاه گـرم تو را هر دقیقه کـم ...

پاهایم ڪہ روبہ‌راه شودزخم هایش اڪَر خوب شوددوباره راه می‌افت...

پاهایم ڪہ روبہ‌راه شودزخم هایش اڪَر خوب شوددوباره راه می‌افت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط