فتنه تا خانهی ثریا رفت این خبر را به آسمان بدهید

فتنه تا خانه‌ی ثریا رفت این خبر را به آسمان بدهید
نیمی از کهکشان به یغما رفت آسمان را ستارهْ‌ ‌بان بدهید

کعبه‌ی عشق را نکرده طواف، مُرد عَنقا در آشیانه‌ی قاف
یکنفس مهر، یکنفس انصاف، به خدای پرندگان بدهید

سینه سرخان جوان‌جوان مُرده، دشت، خشکیده، دشتبان، مُرده
در بهاری که از خزان مُرده، به گُلِ جانسپرده جان بدهید

گلّه‌ی خواب را پراکندم، تشنه‌تشنه سراب را کندم
مَشک‌تان را از آب آکندم نان‌من را به دیگران بدهید؟!

لاله خندید، پَرپَر آوردید، پرده رقصید، خنجر آوردید
جگر عشق را درآوردید، تا به خوبان، خودی نشان بدهید؟!

برگ، زیرِ تگرگ می‌میرد، غنچه، از مرگِ برگ می‌میرد
کی در این دشت، مرگ می‌میرد؟ زندگی را دمی زمان بدهید

کشورِ دل، به نامِ غم زده‌ام، بر ستیغِ شرف، عَلَم زده‌ام
عشق را یک پیاله کم زده‌ام، میگساران مرا امان بدهید

عرش دارد دوباره می‌گرید، در عزای ستاره می‌گرید
ماه در گاهواره می‌گرید، آسمان را کمی تکان بدهید!

مثل «شبدیز» عاشق سحرم، در تلاشم که با قفس بپرم
قفسم را به آسمان ببرم، شهر خورشید را نشان بدهید

#حسن‌اسدی #شبدیز
دیدگاه ها (۳)

برای حسرت سردی که در دلم دارم نگـاه گـرم تو را هر دقیقه کـم ...

یا که ناقص پس مده یا این‌که کامل پس بگیرمن دل آسان می‌دهم؟ ب...

پر زدی از کنار من‌ امّا ، دست و پای مرا چرا بستی؟در خزانی که...

پاهایم ڪہ روبہ‌راه شودزخم هایش اڪَر خوب شوددوباره راه می‌افت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط