سریع اماده شدیم هرسه زیدم بیرون هرجایی که فکر میکردیم شای
سریع اماده شدیم هرسه زیدم بیرون هرجایی که فکر میکردیم شاید اونجا باشه رفتیم و اخرین گزینه مونده بود ینی بار.یه بار نزدیک خوابگاه بود معمولا میرفت اونجا رفتیم اونجا که دیدیم نشسته داره گریه میکنه و میخواد ویزی که گرفته بخوره سریع دوییدم سمتش با یه حرکت کاراته جامو از دستش پرت کردم رو زمین.
ریحانه:چرا اینکارو کردی؟چرا نمیزاری یه بار راحت خودم اروم کنم؟چرا همیشه میای و نمیزاری انجامش بدم؟(گریه و داد)
بغلش کردم و کنارش نشستم
مبینا:ببین ریحانه میدونم الان حالت خوب نیست و دلیلش رو هم نمیدونم ولی ما نمیتونیم تنهات بزاریم به حال خودت اگه اینکارو کنیم تو دست به هر کاری میزنی حتی خودکشی.ببین میدونم شاید ازم بدت بیاد شاید ازم متنفر باشی ولی درک کن
نمیتونیم تو این وضعیت تنهات بزاریم. ساجده و شادی هم اومدن پیشمون.
مبینا:پاشو ریحانه بریم خاوبگاه یه هبر فوق العاده عالی برات داریم
روبه ساجده و شادی گفتم:شما برید و یکم اتاقو جمع و جور کنید هرجور که فکر میکنید برای گفتن اون خبری که عصر گفتم خوبه یکم تزیین کنید منم چندتا هدیه میگیرم و نیم ساعت دیگه میاییم
ساجده:باشه ما میریم اتاقو اماده کنیم شمام نیم ساعت دیگه وقتی پشت در اتاق بودین یه تک بزن که اماده باشیم
شادی زودباش بریم وقت زیادی نداریم فعلا بای.دست تکون داد و بدو بدو رفتن
مبینا: ریحانه پاشو یه خبر فوق العادست که واقعا ارزششو داره پاشو بریم.
پاشد باهم رفتیم پیش یکی از فامیلای دور ساجده تو تهران یه مغازه وسایل بی تی اس داره رفتیم اونجا تینی تاین و بی تی بیستو یک اعضا و چند تا هم پیکسل با عکس تهیونگ گرفتم
ریحانه:اینا مال منه؟
مبینا:نه برا خودم خریدم مال تو چیز دیگست
اومدیم بیرون رفتیم خرازی یکی دوتا کاموا گرفتم چون وقتای بیکاریم قلاب بافی میکردم اومدیم بیرون رفتیم یه چاپخونه عکس تهیونگو تو یه پوستر بزرگ چاپ کرد ریحانه داشت عکسارو که رو دیوار بود نگاه میکرد حساب کردم و عکسو برداشتمو اومدیم بیرون و به سمت خوابگاه حرکت کردیم به ساجده زنگ زدم
مبینا:الو ساجده؟
ساجده:سلام کجایین؟
مبینا:داریم میاییم اتاقو اماده کردین؟
ساجده:اره مرتب مردیم یکن از عکسایی که خودت هم میدونی به دیوارا چسبوندیم کوچیک فقط وقتی از در اومد تو رو سرش برف شادی بریزیم؟
مبینا:اره اتفاقا نیخواستم الان همینو بگم وقتی جلو در بودیم بهت زنگ میزنم که حرفامونو بشنوی و بدونی کی میایم داخل چون کلید دارم اوکی؟
ساجده:اوکی فعلا
مبینا:فعلا
چند دقیقه بعد دم در خوابگاه بودیم که بهش زنگ زدمو صداشونو قطع کردم رفتیم بالا میخواستم درو باز کنم که یه ایده ای به ذهنم رسید کلیدو کردم تو
مبینا:دستتو بزار رو کلید
دستشو گذاشت منم با دستم چشماشو بستم
مبینا:حالا درو باز کن
باز کرد رفتیم داخل اونجا وایساده بودن همجا ساکت و تاریک بود بهشون علامت دادم وقتی چشماشو باز کردم بریزن دستامو برداشتم برقو روشن کردم و همراه با ساجده وشادی اروم هورا کشیدم داشتن برف شادی رو سرش میریختن نشوندیمش که گفت خبر فوق العادتون چیه ؟
از اتاق بیرونش کردیم پیکسل ها و تینی تاین و بی تی بیست و یک رو رو زمین کنار هم چیندم پوستر تهیونگ هم از دیوار اویزون کردم بعدش ریحانه اومد تو وقتی دید خیلی خوشحال شد و بغلمون کرد
مبینا:و حالا خبر فوق العاده مون...بی تی اس تو ایرانه و با ما سه تا دوست شده و باهامون فعلا در حد اشنایی هست و برای اینکه کمکشون کنیم شمارمو دارن ولی قرار نیست هرموقع خواستیم ببینیمشون یا کاری کنیم که توجه ارمیا جلب بشه باشه؟
ریحانه:چرا اینکارو کردی؟چرا نمیزاری یه بار راحت خودم اروم کنم؟چرا همیشه میای و نمیزاری انجامش بدم؟(گریه و داد)
بغلش کردم و کنارش نشستم
مبینا:ببین ریحانه میدونم الان حالت خوب نیست و دلیلش رو هم نمیدونم ولی ما نمیتونیم تنهات بزاریم به حال خودت اگه اینکارو کنیم تو دست به هر کاری میزنی حتی خودکشی.ببین میدونم شاید ازم بدت بیاد شاید ازم متنفر باشی ولی درک کن
نمیتونیم تو این وضعیت تنهات بزاریم. ساجده و شادی هم اومدن پیشمون.
مبینا:پاشو ریحانه بریم خاوبگاه یه هبر فوق العاده عالی برات داریم
روبه ساجده و شادی گفتم:شما برید و یکم اتاقو جمع و جور کنید هرجور که فکر میکنید برای گفتن اون خبری که عصر گفتم خوبه یکم تزیین کنید منم چندتا هدیه میگیرم و نیم ساعت دیگه میاییم
ساجده:باشه ما میریم اتاقو اماده کنیم شمام نیم ساعت دیگه وقتی پشت در اتاق بودین یه تک بزن که اماده باشیم
شادی زودباش بریم وقت زیادی نداریم فعلا بای.دست تکون داد و بدو بدو رفتن
مبینا: ریحانه پاشو یه خبر فوق العادست که واقعا ارزششو داره پاشو بریم.
پاشد باهم رفتیم پیش یکی از فامیلای دور ساجده تو تهران یه مغازه وسایل بی تی اس داره رفتیم اونجا تینی تاین و بی تی بیستو یک اعضا و چند تا هم پیکسل با عکس تهیونگ گرفتم
ریحانه:اینا مال منه؟
مبینا:نه برا خودم خریدم مال تو چیز دیگست
اومدیم بیرون رفتیم خرازی یکی دوتا کاموا گرفتم چون وقتای بیکاریم قلاب بافی میکردم اومدیم بیرون رفتیم یه چاپخونه عکس تهیونگو تو یه پوستر بزرگ چاپ کرد ریحانه داشت عکسارو که رو دیوار بود نگاه میکرد حساب کردم و عکسو برداشتمو اومدیم بیرون و به سمت خوابگاه حرکت کردیم به ساجده زنگ زدم
مبینا:الو ساجده؟
ساجده:سلام کجایین؟
مبینا:داریم میاییم اتاقو اماده کردین؟
ساجده:اره مرتب مردیم یکن از عکسایی که خودت هم میدونی به دیوارا چسبوندیم کوچیک فقط وقتی از در اومد تو رو سرش برف شادی بریزیم؟
مبینا:اره اتفاقا نیخواستم الان همینو بگم وقتی جلو در بودیم بهت زنگ میزنم که حرفامونو بشنوی و بدونی کی میایم داخل چون کلید دارم اوکی؟
ساجده:اوکی فعلا
مبینا:فعلا
چند دقیقه بعد دم در خوابگاه بودیم که بهش زنگ زدمو صداشونو قطع کردم رفتیم بالا میخواستم درو باز کنم که یه ایده ای به ذهنم رسید کلیدو کردم تو
مبینا:دستتو بزار رو کلید
دستشو گذاشت منم با دستم چشماشو بستم
مبینا:حالا درو باز کن
باز کرد رفتیم داخل اونجا وایساده بودن همجا ساکت و تاریک بود بهشون علامت دادم وقتی چشماشو باز کردم بریزن دستامو برداشتم برقو روشن کردم و همراه با ساجده وشادی اروم هورا کشیدم داشتن برف شادی رو سرش میریختن نشوندیمش که گفت خبر فوق العادتون چیه ؟
از اتاق بیرونش کردیم پیکسل ها و تینی تاین و بی تی بیست و یک رو رو زمین کنار هم چیندم پوستر تهیونگ هم از دیوار اویزون کردم بعدش ریحانه اومد تو وقتی دید خیلی خوشحال شد و بغلمون کرد
مبینا:و حالا خبر فوق العاده مون...بی تی اس تو ایرانه و با ما سه تا دوست شده و باهامون فعلا در حد اشنایی هست و برای اینکه کمکشون کنیم شمارمو دارن ولی قرار نیست هرموقع خواستیم ببینیمشون یا کاری کنیم که توجه ارمیا جلب بشه باشه؟
۱۴.۰k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.