ریحانه:واقعانی؟داری شوخی میکنی دیگه؟
ریحانه:واقعانی؟داری شوخی میکنی دیگه؟
مبینا:نخیر.خیلیم جدیم
ریحانه:اااااااااااااااا(جیغ زد که دهنشو گرفتم)
همون لحظه گوشیم زنگ خورد
در همین زمان بی تی اس
جیمین ویو
اون دختره فکرمو خیلی مشغول خودش کرده...اون ارمی بود ولی چرا وقتی فهمید ما کی هستیم؛بازم مثلا جیغ نزد یا کاری نکرد که جلب توجه بشه؟ینی اون خوشحال بوده ولی برای اینکه تو دردسر نندازتمون عادی رفتار میکرد؟یه چیزی ته قلبم سنگینی میکنه دوست دارم بهش نزدیک بشم(راستی مبینا پدرش دوتا شرکت مد داره که وقتی برادر بزرگترش ۱۸سالش میشع یکی از شرکت هاشو به اون میده و الان پدر و پسر برای ورشکستی یکدیگر در تلاشن ولی تو خونه مثل یه خانواده هستن و چیزی درباره شکست هم نمیگن)اسمشو نگفت یادش رفت یاااا...نمیخواست بگه؟رفتارشو درست ندیدم ولی اگه اون نبود قطعا باید بیشتر از بقیه ادرس میپرسیدیم.(تهیونگ و منو یونگی یه اتاق بودیم بقیم اتاق دیگه)(رو تختم دراز کشیده بودمو دستام زیر سرم بود)تهیونگ اومد روی تخت کنارم نشست که رشته افکارم پاره شد.سریع بلند شدمو نشستم
تهیونگ:جیمین چیزی شده؟هم ساکتی و هم خیلی تو فکر.
جیمین: راستش...شاید..عاشق شده باشم و...خودم ندونم...یا شایدم...فقط..به اون که امروز کمکمون کرد علاقه مند شدم
تهیونگ:اوم منم یه همچین حسی دارم😕(موچیتون کرمش گرفته اینجا میخواد هر هفت تاشونو عاشق مبینا کنه😂😂)
یونگی:دارین چیکار میکنین بیاید دیگه😑یکم تو جمع باشید منو ول کردین رفتین😑
جیمین و تهیونگ:هی..هیچی الان میاییم 😂🤣
یونگی:بوی عشق و عاشقی میاد😈😈
جیمین:چی داری میگی اسکل میمون؟(با بالش افتادم به جونش انقد زدم که پرای بالش داشت در میومد اگه هتل نبود همین بالشتو خراب میکردم رو سرش)
یونگی:منم عاشق شدم فکر کنم☹️🙁
تا اینو گفت با تعجب بهش نگاه کردیم
جیمین:چی؟ عاشق شدی؟عاشق کی؟
یونگی:عاشق همون دختری که امروز کمکمون کرد.
جیمین:خوبه مبارکه☹️
در همین حال اتاق نامجون و جین و هوپی و کوکی
جین ویو
احساس عجیبی نسبت به اون دختره پیدا کرده بودم همش حرفاش تو سرم پلی میشد:میدونم شما بی تی اس هستین و نمیخوام جلب توجه کنم....شمارو تو دردسر بندازم....خودمم فنتون هستم. نکنه عاشقش شدم؟ارع شاید شدم با کارایی که میکرد منو عاشق خودش کرد.میتونست اون لحظه جیغ بکشه و کلی ادم دور خودش جمع کنه و ارمیا هم مارو ببینن ولی اینکارو نکرد(من دیگه حال ندارم افکار هوپی و کوکی و نامجونو بنویسم اونام تو ذهنشون همچین چیزایی میگن)
نامجون:جین؟میشه بیای؟
جین:بله؟
نامجون دم گوشم:عاشق اون دختره شدم🤯🤯
مبینا:نخیر.خیلیم جدیم
ریحانه:اااااااااااااااا(جیغ زد که دهنشو گرفتم)
همون لحظه گوشیم زنگ خورد
در همین زمان بی تی اس
جیمین ویو
اون دختره فکرمو خیلی مشغول خودش کرده...اون ارمی بود ولی چرا وقتی فهمید ما کی هستیم؛بازم مثلا جیغ نزد یا کاری نکرد که جلب توجه بشه؟ینی اون خوشحال بوده ولی برای اینکه تو دردسر نندازتمون عادی رفتار میکرد؟یه چیزی ته قلبم سنگینی میکنه دوست دارم بهش نزدیک بشم(راستی مبینا پدرش دوتا شرکت مد داره که وقتی برادر بزرگترش ۱۸سالش میشع یکی از شرکت هاشو به اون میده و الان پدر و پسر برای ورشکستی یکدیگر در تلاشن ولی تو خونه مثل یه خانواده هستن و چیزی درباره شکست هم نمیگن)اسمشو نگفت یادش رفت یاااا...نمیخواست بگه؟رفتارشو درست ندیدم ولی اگه اون نبود قطعا باید بیشتر از بقیه ادرس میپرسیدیم.(تهیونگ و منو یونگی یه اتاق بودیم بقیم اتاق دیگه)(رو تختم دراز کشیده بودمو دستام زیر سرم بود)تهیونگ اومد روی تخت کنارم نشست که رشته افکارم پاره شد.سریع بلند شدمو نشستم
تهیونگ:جیمین چیزی شده؟هم ساکتی و هم خیلی تو فکر.
جیمین: راستش...شاید..عاشق شده باشم و...خودم ندونم...یا شایدم...فقط..به اون که امروز کمکمون کرد علاقه مند شدم
تهیونگ:اوم منم یه همچین حسی دارم😕(موچیتون کرمش گرفته اینجا میخواد هر هفت تاشونو عاشق مبینا کنه😂😂)
یونگی:دارین چیکار میکنین بیاید دیگه😑یکم تو جمع باشید منو ول کردین رفتین😑
جیمین و تهیونگ:هی..هیچی الان میاییم 😂🤣
یونگی:بوی عشق و عاشقی میاد😈😈
جیمین:چی داری میگی اسکل میمون؟(با بالش افتادم به جونش انقد زدم که پرای بالش داشت در میومد اگه هتل نبود همین بالشتو خراب میکردم رو سرش)
یونگی:منم عاشق شدم فکر کنم☹️🙁
تا اینو گفت با تعجب بهش نگاه کردیم
جیمین:چی؟ عاشق شدی؟عاشق کی؟
یونگی:عاشق همون دختری که امروز کمکمون کرد.
جیمین:خوبه مبارکه☹️
در همین حال اتاق نامجون و جین و هوپی و کوکی
جین ویو
احساس عجیبی نسبت به اون دختره پیدا کرده بودم همش حرفاش تو سرم پلی میشد:میدونم شما بی تی اس هستین و نمیخوام جلب توجه کنم....شمارو تو دردسر بندازم....خودمم فنتون هستم. نکنه عاشقش شدم؟ارع شاید شدم با کارایی که میکرد منو عاشق خودش کرد.میتونست اون لحظه جیغ بکشه و کلی ادم دور خودش جمع کنه و ارمیا هم مارو ببینن ولی اینکارو نکرد(من دیگه حال ندارم افکار هوپی و کوکی و نامجونو بنویسم اونام تو ذهنشون همچین چیزایی میگن)
نامجون:جین؟میشه بیای؟
جین:بله؟
نامجون دم گوشم:عاشق اون دختره شدم🤯🤯
۱۶.۱k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.