گر رفته بود از سر کوی تو آفتاب
گر رفته بود از سر کوی تو آفتاب
برگشته است باز بهسوی تو آفتاب
باغ افق که روز، پر از عطر نور شد
هر صبحدم شکفت به بوی تو آفتاب
دلسرد زیسته است زمین! تا تو آمدی
گرم است از حرارت خوی تو آفتاب
ای کربلای تشنه! فلک، شرمگین توست
تا میکشد به دوش، سبوی تو آفتاب
مثل فرشته از فلک آید فرو به خاک
تا بوسهای زند به گلوی تو آفتاب
تا در قلمرو تو شبیخون زده است شب
شد پاسدار حرمتِ کوی تو آفتاب
شاعر: سید محمد عباسیه کهن
برگشته است باز بهسوی تو آفتاب
باغ افق که روز، پر از عطر نور شد
هر صبحدم شکفت به بوی تو آفتاب
دلسرد زیسته است زمین! تا تو آمدی
گرم است از حرارت خوی تو آفتاب
ای کربلای تشنه! فلک، شرمگین توست
تا میکشد به دوش، سبوی تو آفتاب
مثل فرشته از فلک آید فرو به خاک
تا بوسهای زند به گلوی تو آفتاب
تا در قلمرو تو شبیخون زده است شب
شد پاسدار حرمتِ کوی تو آفتاب
شاعر: سید محمد عباسیه کهن
۴۴۲
۱۸ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.