جیمین
جیمین
ا.ت متاسفم که اینجوری شد کدوم اشغالی جرعت کرد روی تو دست بزاره
ا.ت
باورم نمیشد اون جیمین بود داشت این حرفارو میزد امکان نداشت
هق مگه برات هق مهمه؟
جیمین:البته که مهمه تو زنمی
اوت:هق ولی تو که دوسم نداری هق ازم بدت میاد
و دیگه هیچی نگفت تا برگشتیم خونه و یک هفته گذشت و نمیزاشت برم بیرون دلم برای بچه ها تنگ شده بود که خبر رسید پادشاه پارک مرده
نویسنده
ا.ت و جیمین برای خاکسپاری رفتن و بعد پنج روز مراسم تاجگذاری بود که انجام شد و شب که جشن بود جیمین پادشاه های سرزمین های همسایه رو دعوت کرد
ا.ت
دیدم همه ی بچه ها اومدن و پدر و مادر هم بودن با دانهی و جونگ این (پسر عمه ا.ت که از بچگی مثل برادرش بود و باهم خیلی صمیمی هستن)با دیدن دانهی و جونگ این خیلی خوشحال شدم اما چون پدر و مادرم بودن نرفتم پیششون چون دلم نمیخواست در مورد بچه یا چیزه دیگه ای بشنوم که رفتم پیش دخترا به هم سلام کردیم
چیکارا:ا.ت داداشم اومده بیا بریم باهاش آشنات کنم زود باش
ا.ت:باشه
با بچه ها رفتیم و داداش چیکارا واقعا جذاب بود قدشم بلند بود و مثل خورشید بود و آدم ازش انرژی مثبت میگرفت
چیکارا : سلام داداشی اینا دوستامن
هوپی: سلام اجی قشنگم سلام به همه من جانگ هو سوک هستم ولی بهم جیهوپ هم میگن شما میتونید هوپی صدام کنید
تامیل: سلام من تامیل هستم از دیدنت خوشبختم هوپی
تابایع: سلام من تابائع هستم از دیدنت خوشبختم هوپی
دامونی : سلام من دامونی هستم و شما خیلی مهربونید خوشبختم از آشناییتون
ا.ت: سلام من ا.ت هستم از دیدنت خوشبختم و امیدوارم مثل چیکارا مهربون باشی🙂
میرا: سلام من میرا هستم خوش اومدی هوپی
جیونا:سلام من جیونام از دیدنتو خورسندم
هوپی:ممنونم از همگی تون اوووه راستی من ۱۸سالمه
ا.ت:ااااو شما مگه دوقلو نیستید؟
چیکارا:آره ولی چون من یه ثانیه زودتر بدنیا اومدم و اون برای احترام من میگه ۱۸سالشه (خنده)
نامیرا:چه برادر باحالی داری(خنده)
همه (خنده)
ا.ت
داشتیم میخندیدم که دیدم دانهی داره رد میشه و بلند صداش کردم
دانهییییییییییی دانهییییییییییی
دانهی:خواهررررررررر
و اومد پیشم
دانهی:اجیییی جونم حالت چطوره خوشگله مننننن(جیغ)
ا.ت: بچه ها این خواهر کوچولوی منه
دانهی: سلام من دانهی هستم خواهر کوچیکتر ا.ت و ۱۵سالمه از دیدن همه خوشبختم
نویسنده
همه دونه دونه خودشونو معرفی کردن
جیمین
با سران قبایل و پادشاه های سرزمین ها گرم صحبت بودیم خانم ها هم بودن تا رسید به شراب خوری که اونجا رو ترک کردم و اومدم بیرون که ا.ت و دیدم و جیهوپ هم پیشش بود باورم نمیشد بعد چندسال دوباره دارم میبینمش اون واقعا منو به خنده میندازه حیف که بعد اون اتفاق کوفتی دیگه ندیدمش
فلش بک به ده سال پیش
جیمین:مامان ،مامان کجاییی ,مامانیییییییی
واایییی ماماننننننننن کمکککککککک
نویسنده
مادر جیمین توسط یکی از جاسوس ها کشته میشه و زن دوم پادشاه اونو مثل پسره خودش بزرگ میکنه و از پادشاه یه دختر به دنیا میاره و بعد اون اتفاق برای محافظت از جیمین دیگه پدرش نمیزاره با کسی اینور اونور بره
پایان فلش بک
جیمین
سریع دویدم تا بغلش کنم اما دیدم یه پسر قد بلند و خوشگل و هیکلی داره میره طرف ا.ت و
ا.ت
دیدم بعد دانهی جونگ این داره میاد که با دیدم من دوید طرفم و منم دویدم و بغلش کردم که یهو
جیمین
دیدم ا.ت بغل گرفت خیلی عصبانی شدم و دویدم طرف پسره
ا.ت
دیدم جیمین داره میاد طرفمون و خیلی عصبیه اهمیتی ندادم که دیدم جونگ این منو بوسید و جیمین محکم با مشت زد تو صورتش
جونگ این : هی چته روانییییی(عربده)
جیمین: اشغال عوضی تو چکیارشی که بغلش مکنی میبوسیش (عربده)
جونگ این : من پسر عمشم (عربده)
ا.ت
عالیجناب شما اینجا چیکار میکنید با من کاری داشتید ببخشید پسر عمم مثل برادرمه برام قصد بدی نداشت لطفا ببخشیدش(نگران)
جیمین
چپ چپ نگاهش کردم و دویدم طرف جیهوپ
هوپی هیونگگگگگگگگگگ
مثل بچه ها پریدم بغلش
هوپی :جیمینااااا چقدر بزرگ شدی پسررررر خیلی وقته ندیدمت چه خوشتیپ شدیااا
جیمین:هیونگگگگگی تو بزرگ تر شدی که هوپیییی یدونه بخند حال کنم
هوپی : جیمینااا(خنده)
جیمین:هاااااا(خنده)
چیکارا:شما همو میشناسید؟
جیمین:البته اون رفیقمه
نویسنده
جیمین به همه سالام کردو پیشنهاد داد که برن به قصر شمالی برای یه چشن دوستانه و خودمونی و همه قبول کردن
ادامه تو کامنت
ا.ت متاسفم که اینجوری شد کدوم اشغالی جرعت کرد روی تو دست بزاره
ا.ت
باورم نمیشد اون جیمین بود داشت این حرفارو میزد امکان نداشت
هق مگه برات هق مهمه؟
جیمین:البته که مهمه تو زنمی
اوت:هق ولی تو که دوسم نداری هق ازم بدت میاد
و دیگه هیچی نگفت تا برگشتیم خونه و یک هفته گذشت و نمیزاشت برم بیرون دلم برای بچه ها تنگ شده بود که خبر رسید پادشاه پارک مرده
نویسنده
ا.ت و جیمین برای خاکسپاری رفتن و بعد پنج روز مراسم تاجگذاری بود که انجام شد و شب که جشن بود جیمین پادشاه های سرزمین های همسایه رو دعوت کرد
ا.ت
دیدم همه ی بچه ها اومدن و پدر و مادر هم بودن با دانهی و جونگ این (پسر عمه ا.ت که از بچگی مثل برادرش بود و باهم خیلی صمیمی هستن)با دیدن دانهی و جونگ این خیلی خوشحال شدم اما چون پدر و مادرم بودن نرفتم پیششون چون دلم نمیخواست در مورد بچه یا چیزه دیگه ای بشنوم که رفتم پیش دخترا به هم سلام کردیم
چیکارا:ا.ت داداشم اومده بیا بریم باهاش آشنات کنم زود باش
ا.ت:باشه
با بچه ها رفتیم و داداش چیکارا واقعا جذاب بود قدشم بلند بود و مثل خورشید بود و آدم ازش انرژی مثبت میگرفت
چیکارا : سلام داداشی اینا دوستامن
هوپی: سلام اجی قشنگم سلام به همه من جانگ هو سوک هستم ولی بهم جیهوپ هم میگن شما میتونید هوپی صدام کنید
تامیل: سلام من تامیل هستم از دیدنت خوشبختم هوپی
تابایع: سلام من تابائع هستم از دیدنت خوشبختم هوپی
دامونی : سلام من دامونی هستم و شما خیلی مهربونید خوشبختم از آشناییتون
ا.ت: سلام من ا.ت هستم از دیدنت خوشبختم و امیدوارم مثل چیکارا مهربون باشی🙂
میرا: سلام من میرا هستم خوش اومدی هوپی
جیونا:سلام من جیونام از دیدنتو خورسندم
هوپی:ممنونم از همگی تون اوووه راستی من ۱۸سالمه
ا.ت:ااااو شما مگه دوقلو نیستید؟
چیکارا:آره ولی چون من یه ثانیه زودتر بدنیا اومدم و اون برای احترام من میگه ۱۸سالشه (خنده)
نامیرا:چه برادر باحالی داری(خنده)
همه (خنده)
ا.ت
داشتیم میخندیدم که دیدم دانهی داره رد میشه و بلند صداش کردم
دانهییییییییییی دانهییییییییییی
دانهی:خواهررررررررر
و اومد پیشم
دانهی:اجیییی جونم حالت چطوره خوشگله مننننن(جیغ)
ا.ت: بچه ها این خواهر کوچولوی منه
دانهی: سلام من دانهی هستم خواهر کوچیکتر ا.ت و ۱۵سالمه از دیدن همه خوشبختم
نویسنده
همه دونه دونه خودشونو معرفی کردن
جیمین
با سران قبایل و پادشاه های سرزمین ها گرم صحبت بودیم خانم ها هم بودن تا رسید به شراب خوری که اونجا رو ترک کردم و اومدم بیرون که ا.ت و دیدم و جیهوپ هم پیشش بود باورم نمیشد بعد چندسال دوباره دارم میبینمش اون واقعا منو به خنده میندازه حیف که بعد اون اتفاق کوفتی دیگه ندیدمش
فلش بک به ده سال پیش
جیمین:مامان ،مامان کجاییی ,مامانیییییییی
واایییی ماماننننننننن کمکککککککک
نویسنده
مادر جیمین توسط یکی از جاسوس ها کشته میشه و زن دوم پادشاه اونو مثل پسره خودش بزرگ میکنه و از پادشاه یه دختر به دنیا میاره و بعد اون اتفاق برای محافظت از جیمین دیگه پدرش نمیزاره با کسی اینور اونور بره
پایان فلش بک
جیمین
سریع دویدم تا بغلش کنم اما دیدم یه پسر قد بلند و خوشگل و هیکلی داره میره طرف ا.ت و
ا.ت
دیدم بعد دانهی جونگ این داره میاد که با دیدم من دوید طرفم و منم دویدم و بغلش کردم که یهو
جیمین
دیدم ا.ت بغل گرفت خیلی عصبانی شدم و دویدم طرف پسره
ا.ت
دیدم جیمین داره میاد طرفمون و خیلی عصبیه اهمیتی ندادم که دیدم جونگ این منو بوسید و جیمین محکم با مشت زد تو صورتش
جونگ این : هی چته روانییییی(عربده)
جیمین: اشغال عوضی تو چکیارشی که بغلش مکنی میبوسیش (عربده)
جونگ این : من پسر عمشم (عربده)
ا.ت
عالیجناب شما اینجا چیکار میکنید با من کاری داشتید ببخشید پسر عمم مثل برادرمه برام قصد بدی نداشت لطفا ببخشیدش(نگران)
جیمین
چپ چپ نگاهش کردم و دویدم طرف جیهوپ
هوپی هیونگگگگگگگگگگ
مثل بچه ها پریدم بغلش
هوپی :جیمینااااا چقدر بزرگ شدی پسررررر خیلی وقته ندیدمت چه خوشتیپ شدیااا
جیمین:هیونگگگگگی تو بزرگ تر شدی که هوپیییی یدونه بخند حال کنم
هوپی : جیمینااا(خنده)
جیمین:هاااااا(خنده)
چیکارا:شما همو میشناسید؟
جیمین:البته اون رفیقمه
نویسنده
جیمین به همه سالام کردو پیشنهاد داد که برن به قصر شمالی برای یه چشن دوستانه و خودمونی و همه قبول کردن
ادامه تو کامنت
- ۹.۹k
- ۰۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط